Sunday

براي آنان كه مبارزه مي كنند



براي شكيبايم
باران مي بارد – سردم است – تنم يخ كرده است
بيشتر از همه سرم يخ مي كند
دستهايم سرد است
بر سرم چند تار مو باقي مانده آن هم براي دخترم
تا هر وقت به‌ آغوشش مي گيرم با‌ آن بازي كند
كلاهم را گم كرده ام
مي دانم كجاست ولي از من دور است
مثل خودم
راستي تا به حال خودت را ديده اي
من خيلي وقت است كه خودم را فراموش كرده ام
خودم را به ياد نمي آورم
آينه خانه مان را شكسته ام
از آن مي ترسيدم
همش چهره ام را تغيير مي داد
آخرين بار كه ديدمش مرا آنقدر لاغر و زرد كرده بود كه فكر كردم مرده اي را مي بينم
زنگ خانه مان را خراب كرده ام
تا ديروز كه آينه مان راست مي گفت و من زيبا بودم كسي به ديدنم نمي آمد
نمي دانم چه خبر است
مدام به ديدنم مي آيند
مدام در گوش هم پچ پچ مي كنند
نمي دانم چرا هر بار كه مي روند دخترم چشمانش قرمز مي شود
مي گويم چه شده دخترم
مي گويد چشمانش مدتي است كه مي سوزد
دختركم مهربان مهربان است
برايم مدام آب ميوه تازه مي گيرد
طفلكم از كار و زندگي افتاده است
نمي دانم چرا زخمهايم خوب نمي شود
نمي دانم چرا عصايم برايم عصايي نمي كند
پشت پنجره اتاق من دري است
و من خيره به در، در انتظار ابرم
همان ابر سفيد آسمان
مي گويند براي همه روزي به زمين مي آيد
منتظرم تا دختركم از عذاب راحت شود
منتظر صاحب سرمايم- صاحب درد - صاحب شفا
منتظر لبخند دوست
تقديم به دوستاني كه با سرطان در حال مبارزه اند
برايشان دعا كنيد
با نگاهايتان مرگ را به رخشان نكشيد
آنان اميدواران نا اميدند

شنبه 7 دي ماه 1387


Saturday

خاطرات يك دوست



پاييز را با رنگهايش همچون بهار دوست دارم
خيس شدن در باران
در جنگل و كوهستان
و ديدن انواع رنگهاي زرد و نارنجي
لذتي است كه شايد در طول عمر نتوان همواره تكرار كرد
وقتي بارانهاي ريز شمال كشوردر پاييز و بهار شروع به بارش مي كند
وقتي كه چتر در اين نعمت هيچ مانعي محسوب نمي شود
وقتي صداي داركوب گوش را نوازش مي دهد
يك ليوان شير داغ يك دامدار لذتي دارد كه شايد هرگز تكرار نخواهد شد
واي خداي من
ديدن گوساله ها چقدر زيباست
كودكان سرخ گونه اي كه ما تصوري براي نوع زندگيشان نداريم
اسباب بازيهايي كه همسرم هرگز اجازه نزديك شدن دخترم را به آنها نمي دهد
اي خدا چه راحتتند
سالم و چالاك
آرزوي ديدار دوباره آنها در اين فصل چون بغضي سينه ام را مي فشارد
نمي دانم شايد زيادي از خود توقع دارم
..
..
از آخرين سفرم كمتر از يك سال مي گذرد ولي اين دوره برايم بيش از يك سال است
وقتي كوه را مي بينم وعدم توان برگشت به دامن آن برايم زجر آور است
عكسهايم را مرور مي كنم ودر رابطه با هر كدام وخاطراتم با خود صحبت مي كنم
ياد جمله اي افتادم يادم نيست از كيست ولي زيباست:
قدر حال را بدان حال را فداي آينده نكن براي آينده برنامه داشته باش ولي نه به قيمت تخريب حال
زمستان در حال ظاهر شدن است زمستان من هم در راه است
گاهي پشت پنجره اتاق تنهاييم مي نشينم و ريزش برفهاي زندگيم را كه آهسته در حال ظاهر شدن است را نظاره مي كنم
منتظرم كه زودتر برف بيايد
درخت توي حياط خانه مان ديگر برگ ندارد
خيلي خشك شده است نمي دانم چرا به بهار اميدوارم
ديشب خوابي ديدم جالب بود
ديدم پدربزرگم به ديدنم آمده بود
من سخت بيمار بودم
رنگم پريده بود
دستم را گرفت و مرابا خود به سفر كوهستان دعوت كرد
دستش را گرفتم تا به اوهمراه شوم خوشحال بودم
صدايي آشنايي مرا دوباره صدا كرد
دخترم را ديدم وقتي برگشتم تا دختركم را ببينم پدر بزرگم رفته بود
جمعه 15 آذرماه سال 87



ايران من



از ايران همه مي نويسند و همه مي گويند

تو تاكسي همه در حال غرولند كردن هستن

تو اتوبوس تو مهماني تو فروشگاه و تو بيمارستان و تخت بغل

آدم خسته مي شه وقتي اينهمه تفسير بي عمل مي شنوه

همه مي گن يكي پيدا نمي شه كه ما رو راحت كنه

همه دنبال اولين صدا مي گردند تا پشتش راه بيفتن

نمي دونم چرا تفكر عدم پيگيري و همراهي در ما اينقدر ريشه داره

و خيلي با حالتر اين كه اسمش رو مي گذاريم صبر

تايلند رو نگاه كنيم

پاكستان رو نگاه كنيم

ما از اونها هم عقب مانده تريم

..

..

اين روزها همه از احمدي نژاد مي گن

اين بابا واقعا مي خواد كاري بكنه

ته دلش آدم خوبيه ولي يك خورده !!! نه يك عالمه احمقه

آدمي كه كشوري با اين همه ثروت رو با اون همه دلارهاي باد آورده به ورطه ورشكستي كشانده

چطوري مي خواد بدون دلار نفتي اون رو اداره كنه خدا به فرياد برسه

..

..

طرح تحول اقتصادي از جمله حماقتهاي اين آدمه كه دليلي براش وجود نداره

طفلي مي گه تو اروپا و روسيه و خيلي از نقاط دنيا ارزش افزوده انجام مي شه

كسي نيست كه به اين بابا بگه آره درسته و براي اون سازو كارهاي لازم را ايجاد كرده اند و

در عوض مردم هم چه سرويسهايي كه دارن از دولتشون مي گيرند

..

..

بدبخت شديم رفت

دولت مي خواهد خانه با تكنولوژي جديد وبا قيمت بسيار ارزان توليد كنه

..

..

راستي دوستان

خودتون را براي سال آينده از الان مهيا كنيد چون از اين مانورها و شعارهاي تند رسانه اي سال آينده سالي بسيار پر بار ارزان پر محصول و ... خواهد بود.

يك شنبه 10 آذر ماه سال 87



زندگی



چند روزی است که آسمان ابری است و باران می بارد
چند روزی است که غبار مانده از تشنگی را آسمان با بارشش می شوید و با خود به می برد
چند روزی است که سردم است
چند روزی است که در کنار شومینه کوچک خانه مان گرمم نمی شود
چند روزی است پاهایم گرم نمی شود- پنجه هایم یخ کره است - کابوس می بینم
چند روزی است که دیگر زانوهایم توان ندارد
نمی دانم شاید چند روز دیگر سفری باشد
عاشق سفر در پاییز و زمستانم
در زمستان بارها و بارها بر فراز کوهی نشسته ام
دشت را از بلندی دیده ام
این بار دشت مرا برای دیدنش صدا می کند
پشت در های بسته اتاق تنهاییم صدای آشنایی می شنوم
پشت این درها چشمان زیبایی است که امیدوارم می کند
پاهایم را به شومینه می چسبانم تا سرما جرات پیشرفت نکند
آهای تو که پشت ثانیه ها نشسته ای و مرا نگاه می کنی
بیخود در انتظارم نباش
من به چشمان دخترم قولی داده ام
من به لبخندهایش قولی داده ام
قول رساندن او به جایی که دوست دارد
موهایم ریخته است
رخسارم بی روح است
ولی من آمده ام که دوباره هست شوم
آمده ام که دوباره به کوه روم
ای دشت عزیز من به دعوتت پاسخ خواهم داد
چند روزی دوری مرا تحمل کن
به پیشت خواهم آمد
و در کنارت خواهم خوابید
نه ! باور کن از سختیت نمی ترسم
باور کن این هراس از سردیت نیست
باور کن که من به سوی تو باز خواهم گشت

پنج شنبه 23 آبان ماه سال1387




زندگي ورويا



شبها و روزها از كنار هم مي گذرند -ما روياهايي داريم كه به شيريني و تلخي در هم مي آميزند
انتظاراتي كه گاهي به جا و گاهي نابجا وجود ما را ازشادي و تلخي اجابت آن شاد مي كند
تصور روياهايي كه شايد هر گز در عالم واقع ممكن باشد به ما اميد مي دهد
گاهي عقل ما را مي ترساند
گاهي دل ما را اميدوار مي سازد
گاهي شنيدن يك نه
گاهي شنيدن يك بله
و گاهي يك سكوت
..
زندگي بايدها و نبايدهاي پيچيده خود را دارد
مسيري كه بايدبه آن اميدوار بود
..
..
درد نيز جزيي از زندگي است
به قول دوستي كه زمان درد مي گفت نمي داني كه چه حالي مي دهد
زماني كه دارو آهسته آهسته وارد خون مي شود
زماني كه چشم به بسته اي كه بالاي سر آويزان شده خيره مي ماند
زماني كه نفس آهسته و آهسته به شمارش مي افتد
زماني كه كودكي بيرون اتاق منتظر خروج تو چشم به دري دوخته است
زماني كه ...
آن زمان نيز زندگي شيرين است چون خدايي داريم كه مراقب ماست
..
..
التماس دعا
سه شنبه 30 مهر ماه سال 87



Thursday

تصميم


زندگي و تصميماتي كه ما را دچار برون رفت از بحران و يا ورود به بحراني جديد مي كند شايد بتوان به آن قضا گفت و قدر الهي را در آن ديد. شايد تصميمي است كه خود قضا و قدر را برايمان ساخته است
گفتن از قضاي الهي و تهي كردن نقش ما از تصميمات شايد فرار از پذيرش نتايج رفتارمان باشد. و شايد هم تسليم شدن در برابر اراده اي كه ماورائ اراده ماست.نميدانم!؟
پنج شنبه 28 شهريور ماه سال 87

Saturday

ياد واره هاي كوتاه



هميشه به آنچه فكر ميكني نميرسي
ولي دلشاد باش به آنچه پيشتر رسيده اي و اكنون داري
..
..
چرخ در كام ما چند بار بايد بچرخد تا بگوييم
خدا با ماست
..
..
در كارهايمان بدنبال مسبب نگرديم
مسبب يكي است
..
..
ديگران را ببخشيم چون از خدا انتظار بخشش داريم
..
..
يكديگر را دوست بداريم چون دوست داريم ديگران ما را دوست بدارند
..
..
كينه را از دل بيرون كنيم چون منشاء تمام كدورتهاست
..
..
از حال لذت ببريم و خود را فداي آينده نسازيم

شنبه 9 شهريور ماه سال 87

Wednesday

هويت



يكي از بزرگترين شانسهاي جمع خانوادگي ما نديدن برنامه هاي تلويزيون است - گاهي هم كه ناچار مي شويم دليلش حضور مهمان و افراد و دوستاني است كه ما را ناچار مي كنند و ما نيز به احترام مجبور مي شويم. يك جوري در تلويزيون با سريالهايي كه پخش مي كند به شعور آدم توهين ميشود - بعنوان مثال آدمهاي خوب ريش يا ته ريش دارند - آدمهاي بد بدون ريشند - آدمهاي خوب چادر مي گذارند - آدمهاي بد مانتو مي پوشند - آدمهاي خوب مسلمانند - آدمهاي بد بي دين يا غير مسلمان -آدمهاي خوب يا سيدند يا حاجي ولي آدمهاي بد امكان ندارد از اين دو قشر جامعه باشند واقعا اينچنين است ؟!!! كافي است به محيط پيرامون خود نگاه كنيم تا درصد اين اختلاف را ببينيم - بدي و يا خوبي يك انسان به ظاهر او نيست بلكه به رفتار و منش و باطن اوست - چه بسا آدمهاي بي تقواي نماز خوان كه امروزه كم نيستند و در كنار آن مردان و زنان بزرگي كه در كنار تمام اين فاكتورهاي ظاهري داراي باطن فرهيخته و بزرگواري هستند - متاسفانه القاي ظاهر خوب بجاي باطن خوب از ابتداي دولت به ظاهر اسلامي ترويج پيدا كرد و همين الگو باعث ايجاد تناقض بين داخل و خارج از خانواده ها شد كه نتيجه آن نسلي است كه امروز دل را به دريا زده و به هيچ چيز اعتقاد ندارد - اعتقاد يا بي اعتقادي مسئله بزرگي است كه در پي خود بي تفاوتي را به همراه خواهد داشت - نسل امروز داراي بحران هويت است - از يك سو هويتي كه به زور تصيميم به القاي آن را دارند و از سوي ديگر هويت واقعي ما - نسلي كه تفاوتها را به درست يا نادرست در جايي مي بيند كه در آن مشكل هويت وجود دارد- در نسل جديد دين و اعتقاد داراي مفهومي ديگر مي شود و اين همه بحران هويت است كه اميدوارم روزي تبديل به يك سونامي اجتماعي نشود.

چهار شنبه 6 شهريور ماه سال 87

Sunday

قطره باران



ابرهاي آسمان در هم مي آويزند ومن قطره اي مي شوم همسوي قطرات باران
با باران به زمين مي آيم از اوج آسمان
بر سنگ - بر خاك - بر برگ - بر آب و بر سرهاي خشكيده از تنهايي فرود مي آيم
من به سوي دريا خواهم شد
بسوي درياي آرزوهايم كه شايد دوباره پرواز كنم به اوج آسماني كه از آنجا به زير افتاده ام
يك شنبه 3 شهريور ماه سال 87

Wednesday

دوازده سال گذشت



زمان چقدر زود مي گذره
امروز 12 ساله كه من و همسرم در كنار هم زندگي مي كنيم
12ساله كه من يك دوست خوب بنام ميترا پيدا كردم
12 ساله كه شبها بدون همديگر شام نخورديم
12 ساله كه من كليد خونه را همراه نمي برم چون عادت كردم از پشت آيفون صداي اون رو بشنوم
12 ساله كه به هم عزيزم مي گيم و اين كلمه از ما دور نشده
12 ساله كه براي خونه اومدن ثانيه شماري مي كنم
12 ساله كه هنوز عاشم و عاشقتر شدم
12 ساله كه وقتي مسافرت مي ريم همه اعتراض مي كنند چه خبرتون انگار سالهاست همديگر رو نديديدن
12 ساله كه از محل كار بارها و بارها به هم زنگي مي زنيم تا براي لحظه اي صداي همديگر رو بشنويم
12 ساله كه سالگرداولين لحظات زندگي و دوستي مشتركمون براي هر دوتامون فراموش شدني نيست
12 ساله كه اگه مشكلي بوده از طرف ديگران بوده و اگه اشكي بوده بخاطرديگري
12 ساله كه براي بند بند زنديگمون دركنار هم زحمت كشيديم و همه چيز اون به لطف خدا مال خودمون
12 ساله كه تنها يك ميوه داره و اون پانته آ است

چهار شنبه 30 مرداد ماه سال 87

Tuesday

من كيستم



كنار ساحلي نشسته ام
خورشيد را بدرقه مي كنم
تا بة آنجا كه سياهي نمايان شود
در اين گذر من كيستم
برگي كه زرد مي شود
و از شاخه به آهستگي بر زمين مي ريزد
..
سه شنبه 29 مرداد ماه سال 87

Friday

چرا ؟



امروزه سر سفره دل هر كس كه مي نشيني يك كلمه دارد ---چرا ؟؟؟
همه از چرا و چگونگي ميپرسند و همه راه حل ارايه مي كنند ولي جالبترين مطلب آن است كه هيچكس به راه حلي كه خودش ارايه مي كند عمل نمي نمايد. ما شده ا يم عده اي عالم بي عمل كه هي در حال نق و نوق كردنيم - هيچكس به نقشي كه در ساختار اجتماعي اين نظام دارد عملا واقف نيست و يا اگر واقف است در آن سعي نمي كند - هي مي گوييم آن كشور - آن سياستمدار - آن مردم - آن همسايه - آن زن - آن مرد -... كمي به نقش خود و به وظيفه خود در اين نظام نگاه كنيم - وظيفه مان در اين ساختار چيست - مثل يك ماشين در حال كار كردنيم ومثل همان ماشين در انتظار روز پايان - به تاريخ نگاه مي كنيم و مي گوييم ما بهترين بوديم ولي به آنچه الان هستيم و يا مي توانيم بعدها باشيم فكر نمي كنيم - دنبال دمكراسي هستيم ولي اصلا براي درك معناي آن تلاشي نمي كنيم - چون معناي آن را نمي دانيم هر آنچه كه بر سر راه مان انجام مي دهيم و مفهومي براي آن نمي يابيم به دمكراسي نسبت مي دهيم - دمكراسي اسلامي را جايگزين دمكراسي واقعي مي كنيم و غافل از نقش استبدادي چيزي هستيم كه نه به اسلام و نه به دمكراسي هيچ ربطي ندارد - در خانواده زمان طلاق حقوق يكديگر را پايمال مي كنند وقتي بيرون نشسته ايم به نفع يكي آخ و اوخ مي كنيم وقتي نوبت به خودمان مي رسد همان كه ديگران كردند مي كنيم چون منافع ما اينچنين ايجاب مي كند - زمان خريد چانه مي زنيم و از كلاهبرداري فروشنده مي گوييم ولي زمان فروش خود همان مي كنيم كه فروشنده قبلي كرد - به ناموس مردم نگاه نامحرم مي كنيم ليكن زمان نگاه ديگران رگ به گردن مي زنيم - زمان رانندگي فحش به عابر ميدهيم زمان عبور خود كار عابرين ديگر مي كنيم
از اين مصايب زياد است اين را به خود گفتم تا حواسم بيشتر جمع كار و اجتماع و مردم باشد و خودرا اصلاح كنم تا جامعه ام اصلاحش با من شروع شود- مردم را آنچنانكه هستند بپذيرم و دوستشان داشته باشم

جمعه 25 مرداد ماه سال 87


Tuesday

صداي سكوت


همه جا ساكت است
به سكوت گوش كن
چه زيبا ست
سكوت به زيبايي سخن مي گويد
..
..
به آرامش فكر كن
به آنجا كه به آن مي رسي
..
..
تنها يك صدا مي آيد
صداي پاي يك همراه
صداي كشيد شدن پاي خشكي بر روي خاك
..
..
صداي شب
صداي روز
صداي آواز

سه شنبه 22 تيرماه سال 87

Sunday

من مانده ام وتو


اينجا من مانده ام پشت يك ديوار
ديواري به پهناي صدا
پشت پنجره اي كه زيبائيش تكه آجرسرخي است
در كنار ديوار شيري است
كه گاهي باغبان ي آن را مي گشايد
شايد در ختي در آن سوي حياط باشد
دلم براي خيره گشتن به افق - به دريا - كوه و بيابان تنگ شده است
دلم براي سخن گفتن با تويي كه دوستت دارم تنگ شده است
پشت اين ديوار بسته - نفس هايم را كودكي است كه مي شمارد
حسرت آغوشي دارم كه مرا سخت و لطيف بفشارد
خنده ا ي از ته دل
اينروزها تنها همسايه ام تويي
با من آنگونه كه هستم حرف مي زني
دوستم داري
و در انتظار م نشسته اي
سنگي برايم خواهي ساخت
و آن را بر رويم همچو سايه باني قرار خواهي داد
مي داني كه از گرما آزرده ام
گويند كه خاك سرد است
و من چه خوشحالم كه تو مرا در آغوش خاك خواهي نهاد
تو تنها مونسم هستي آن سوي خاك با من صبوري كن
با من صبور باش
به تو باز خواهم گشت
يك شنبه 20 تير ماه سال 87

Thursday

تولد دخترم


چيزي به تولد دخترم باقي نمانده است. دراين روزهاي پر هيجان منتظر تولد عزيز دلم هستم. سالها صبر كرديم تا تولدي آن هم از نوع صورتي را در زندگيمان شاهد باشيم.بسيار نگران و مضطربم و از اين كه نتوانم از پس توقعات فرزندم بر آيم دل نگران . شايد خنده دار باشد نسلي كه من در آن بزرگ شدم نسلي بود كه سعي داشت بر روي پاي خودش بايستد - نسلي بود كه به بزرگترها به ديده احترام مي نگريست . نسلي بود كه والدين جايگاهي ويژه داشتند ولي نسل امروز نسلي است كه به دليل وجود تناقضات فراوان در محيط خانواده و اجتماع تغيير چشمگيري داشته و دچار ناهنجاريهاي فراواني از جمله گم گشتگي هويت شده - نسل امروز با ابهامات فراواني روبرو است كه همه آن به دليل بي پاسخ ماندن و ناديده گرفتن نيازهاي او به وسيله دولتمردان است. فرار از واقعيت مشكلي را حل نمي كند و من در اين آزمون سعي مي كنم تا با به تصوير كشيدن واقعيات در كنار دخترم باشم نه در مقابل او - سعي خواهم كرد تا به او ياد دهم چگونه تصميم بگيرد و بهاي آنچه را كه تصميم گرفته مثبت يا منفي پرداخت نمايد وبالطبع من نيز در كنار تصميم او خواهم بود

پنج شنبه 17 تير ماه سال 87

Friday

واقعياتي كه از آن در س نمي گيريم


اينجا ايران است كشوري كه مي خواهد همواره چرخ ها را از نو اختراع كند - كشوري كه در آن به تمدن رسيدن آرزويي ديرينه است - كشوري كه فلاسفه در آن مواج گونه در حال پيدايش و عالمان حوزوي در حال تكرار حكومت كليسا هستند-اينجا ايران است با چرخ دستي كوچكي كه حاكمان آن را به بنز رونمايي مي كنند و ترقه اي كه در آن به اتم نمايش داده مي شود - اينجا ايران است ايراني كه هر روز خبر خوش توليد دارو از رسانه هاي آن پخش مي شود و مادراني همچون مادر من به دليل اجبار در مصرف داروي داخل بايد دچار عارضه هاي مختلف استخوان شوند- اينجا ايران است صداي غرور از پشت تريبونهاي آن چنان به گوش مي رسد كه در پشت اين پرده خون جوانان آن در حال جاري شدن است- اينجا ايران است مهد تمدن‏،آزادي.. ولي آزادي كه در آن بايدبله قربان بگويي و كاري انجام دهي كه به كسي خداي ناكرده بر نخورد - اينجا ايران است پر از سوئيتهاي كوچك كه براي نگهداري عالمانمان مهيا كرده اند تا ارشاد شوند و قدرت فكرشان رشد كند تا آنگونه كه هست نبييند بلكه آنگونه كه بايد باشد بينند. اينجا ايران است و من حرفي براي گفتن ندارم چون حكم من سكوت است


جمعه 28 تير ماه سال 87

Wednesday

باورهاي جامعه




ما ايرانيان انسانهاي مغرور و كله شقي هستيم- احساس مي كنيم كه خيلي مي دانيم و از همه بيشتر مي فهميم - از اين نظر شبيه آمريكاي ها هستيم . اما يك فرق اساسي بين ما و آنها وجود دارد و آن اين است كه ما هر جا قافيه تنگ مي آيد به تاريخ چند هزار ساله مان مراجعه مي كنيم و به آن فخر مي فروشيم - ما غافل از اين موضوع هستيم كه بين ما و پيشنيانمان هيچ سنخيت وجود ندارد و نبايد نام آنها را آلوده كنيم- ما مثل مردم آمريكا غير قابل پيش بيني در رفتا رو سياستيم وقتي تصميم مي گيريم خود را نابود كنيم اين كار را به راحتي انجام مي دهيم نمونه بارز آن را در طي سي سال گذشته مرور كنيد به راحتي مي بينيد- از مردم بپرسيد دليل رفتارشان چيست و با آنها به بحث بنشنيد آن موقع از دسته بندي جوابها به يك مرز مشترك خواهي رسيد و آن فاجعه اي است كه از روي اين گونه رفتارهاي غير اصولي براي كشور پيش آمده و خواهد آمد- در اين كشور بين مديريت كردن و آدم خوبي بودن هنوز هيچ وجه متمايز كننده اي حس نمي شود - مي گويند فلاني آدم خوبي است پس مي تواند فلان كار را انجام دهد . اين اشتباه اساسي ماست انجام هر كاري به دو پارامتر نياز دارد نخست دانش آن كار سپس تجربه مفيد در اجراي آن فرآيند - به جامعه مان خوب نگاه كنيد تا به آنچه مي گويم پي ببريد - مطلق صحبت نمي كنم ولي بسوي بي خردي در كارها مي رويم از راس هرم مديريتي مشكل به سطوح پايين تر در حال تراوش كردن است و فقر در تمام ابعاد در حال شكل گرفتن و نهادينه شدن- ارزشها در حال تبديل شدن به ضد ارزش و اركان در حال جابجايي - علم درحال تنزل و مدارك در حال اوج - رفتارها و ناهنجاري را در هر كجا مي بيني- صبح ماشينتان را روشن كنيد تا شاهد رفتارهاي عصبي هموطنان هميشه در صحنه باشيد-هدفم توهين نيست چرا كه خود جزيي از اين جامعه هستم - دلم مي خواهد دست به دست هم دهيم به مهر تا از كوچكترين ركن جامعه يعني خودمان شروع كرده و بسوي تعالي برويم

چهار شنبه 19 تير ماه سال 87
-

Monday

تفكرات ما و سوابق تاريخي



شايد ماجراي 18 تير ماه رو كمتر كسي باشي كه از ياد ببره - روز بسيار وحشتناكي بود حكومت نه دولت ،در آن روز نشان داد كه دندانهاي تيزي داره كه حتي به بچه هاي خودش به هيچ وجه رحم نمي كنه - خاطرات من از اون روزها بر مي گرده به مسير ي كه براي كار مي رفتم - هرگز موتور سوارهايي كه با لباسهاي متحد مثل مورو ملخ به سمت دانشگاه تهران مي اومدن را فرموش نمي كنم - هرگز صحنه كتك خوردن يك دانشجو را كه كه يكي از اين مامورين با يك دست به بالا برده بود و طفلك مثل جوجه دست و پا مي زد فراموش نمي كنم - هر گز بي تفاوتي مردمي كه اين جريان را تنها گذاشتن - دولتمرداني كه سكوت معنادار كردن و سياستمداراني كه سوء استفاده كردندرو فراموش نمي كنم- به راستي دمكراسي چيه ؟ استبداد چيه؟
وقتي تاريخ اديان ر و مطالعه مي كني - وقتي به آثار مرحوم دكترزرين كوب و شرح تاريخ پيش و بعد از اسلام را مي خوانيم به جمع بندي خوبي نمي رسم . تحمل اين مردم چه معني داره- هميشه ظلم بوده وما تحمل كرديم تا تيغ به گلو رسيده اونوقت اقدام كرديم - واقعا چرا ؟
در پشت رفتارهاي ما احساسات خوابيده وقواي عقلاني تاثير چنداني نداره. شايد اين جمله من را خيلي ها نپذيرند ولي واقعيت همينه. به راستي تا به حال با خودمان فكر كرده ايم چرا با تغيير ات گسترده در كشورهاي اروپايي نقش دولتها در رساندن سود به مردمانشان نوسان چنداني نمي كنه؟ بله به دليل حضور عقل و انديشه بر مسند تصميم گيري هاست كه منافع مردم اصلي ترين خواست گاه دولتها مي شود. در رابطه بااين نوع انديشه حرفهاي زيادي دارم كه در طي چند جلسه خواهم نوشت

دو شنبه 17 تير ماه سال 87

Friday

آغاز حمله به خاتمي و بوي توطئه


روند سياسي كشور مجددا بوي تعفن گرفت- در خبرها آمده كه طراح بزرگ قتلهاي زنجيره اي در حال تبرئه قاتلان زنجيره اي است و با ارايه سلسله گزارشات و سخنرانيهاي خود به استدلال اين موضوع مي پردازد و از سوي ديگر دستگاه قضايي كشور با تبرئه فرمانده عمليات حمله به كوي دانشگاه و قرار دادن آن در مسير تخطئه اطلاعاتي اكنون مجلس وفادار نيز به سمتي مشخص در روزهاي پاياني اين پرونده را سوق داده تا همه چيز براي ايجاد يك پرونده قضايي براي آقاي خاتمي فراهم گردد. با كمي تامل به راحتي مي توان به اين نكته رسيد كه كه جناح تماميت خواه مي خواهد مانع از حضور خاتمي در عرصه انتخابات شود هرچند كه احتمال حضور وي كم باشد.


كشور ما داراي مديران خلاقي است كه هر از چند گاهي در سفرهاي خارجه خود با مشاهده اقدامات كشورهاي مورد نظر آن الگو را فورا براي مردم بدبخت پيچيده و بدون در نظر گرفتن تبعات آ ن مردم را از مشكلات آن بهره مند مي كنند- براي نمونه با سرك كشيدن به محيط شهري خود به راحتي مي توانيد شاهد عملكرد باشيد- در جنگ جهاني به رسم ياد مكاني را بنام شهداي گمنام با يك دفن نامگذاري و همه را در مكاني خاص و محترم دفن و مردم وظيفه دان در سالروز جنگ نسبت به آنها اداي احترام مي كنند - نمي دانم كدام مسئول از خدا بي خبر براي خود شيريني پيشنهاد داد كه اين كشته گان جنگ را در هر جايي كه به ذهن مي رسد دفن نمايند - در كوه - خيابان - دانشگاه - پياده رو و .....كم كم در هر محله ايي يك قبر بنا بر يادبود مي گذارند- اين كار تنها از ارزش اين فداكاران ميهن كم خواهد كرد - اي كاش امروز بوديد و فحشهايي كه زير لب به اين عزيزان داده مي شد را مي شنيديد-


سه شنبه سوم خرداد ماه سال 87


Wednesday

سقوط ايران



بيش از سه سال انتخابات رياست جمهوري مي گذرد- در اين مدت هزينه هاي سنگيني پرداخت كرده ايم و تا پايان دوره همچنان پرداخت خواهيم كرد- ما در حال پرداخت هزينه سنگيني هستيم كه در آن يك عده آگاهانه يا نا آگاهانه تصميم به عملي گرفتند كه نتيجه آن حكومت نابخردان بر جامعه گشته است. كشور از تمام ابعاد به دوران دهه 60 انقلاب كه نكبت ترين دوران زندگي ما نسل سوخته هاست بر گشته - در خيابان امنيت نيست - هر كس به هر بهانه اي هر كاري كه دلش بخواهد مي كند - اعتياد بي داد مي كند - فحشا به پشت پنجره هر منزلي در حال سرك كشيدن است - فقر از پشت بام خانه ها نفوذ كرده است - بي اعتقادي كم كم از ژنهاي نهفته به بالفعل مي رسد- عشق ها دروغين گشته - ريا فضيلت گشته و ريش برتري - جوانان بيكار - متخصصين منفعل و گروهي نادان جايگزين - به راستي به كجا مي رويم؟ از هر طرف در محاصره ايم از داخل در محاصره جاهلان و از خارج در محاصره دشمنان و دوستان همين جاهلان- نمي دانم بايد تاوان چه چيزي را پس دهيم ! نمي دانم تا كي بايد اين ظلم و فساد در اين كشور ادامه داشته باشد - نمي دانم چرا كشوري با ثروت كنوني اش بايد اينقدر جاهل باشد - نمي دانم كي سياستمداراني همچون مصدق ظهور خواهند كرد كه منافع ملي را بر منافع شخصي ترجيح داده و بناي يك قانون درست را در اين كشور بگذارد - نمي دانم كي دين از لباس سياست خارج شده تا عابدان رياكار به معابد خود رفته و براي فريب دنيا آخرت مردم را به بازي نگيرند- نمي دانم كي شعور جايگزين احساس شده و خرد جمعي حاكم بر روح جامعه خواهد شد- نمي دانم كي ما در اين كشور نفس خواهيم كشيد - نمي دانم نمي دانم ...- از خدا وند تمناي هدايت و لطفت براي كشورم ايران دارم

Thursday

شنبه 31 فروردين ماه سال 87

نامه يك پدر

سلام دختر عزيزم- ميدانم در راهي از مسير طولاني مي آيي من و مادرت نيز به تنهايي اين مسير را طي كرده ايم- سالها قبل پيش از آنكه كسي بداند. براي آمدن تو من ومادرت خيلي تعمق كرديم مسايل مختلفي را ارزيابي نموديم سعي كرديم همه چيز ميزان و درست باشد . ولي متاسفانه نشد. چيزهايي هست كه دست ما نيست و ما همچون قطره اي متاثر از جريان در حركتيم.

دخترعزيزم روزها با خود راه مي روم و در دل باتو صحبت مي كنم . آرزويم اين بود كه روزي تو بيايي و وقتي كه شنيدم مسافر من تويي من و مادرت اشك شوق از چشمانمان سرازير شد . هر كه ما را ديد خنديد و به اين كه آرزوي دختر بودن مسافرمان را داشتيم متعجب ، ولي ما تورا برگزيديم و خدا نيز به ما لطف داشت و به گزينش ما احترام گذاشت.

تو آماده مي شوي تا در دنيايي پا بگذاري كه در آن مرزها تعيين كننده رفتارها ست. اينجا ايران است و تو بايد دراينجا زندگي كني. دين تو اسلام است و به اصطلاح تو مسلمان زاده اي .

دخترم پدرت مي ترسد. مي ترسد، وقتي كه محروميت زنان جامعه را مي بيند. مي ترسد وقتي مي بيند تو بايد اسير افكار موهن و افراطي كساني باشي كه جز محروميت چيز ديگري برايت ندارند. مي ترسد كه آرزوهاي جوانيت مثل ساير دختران نشكفته از سرما پرپر شود. ناراحت است وقتي كه در گرماي تابستان در خيابان راه مي رود و ناراحت تر از آن وقتي كه به استخر ميرود و مي بيند كه قادربه شنا كردن در كنارتو نيست.

تو آرزوي ساليان دور و نزديك پدر ومادرت هستي و اينها را مي نويسم كه بگويم چقدر دوستت دارم.

دخترم مرا مقصر اين تبعيض ندان. دين را مقصراين تبعيض ندان.

دخترم سعي مي كنم تو را با افكار والا پرورش دهم كه به زن بودنت افتخار كني. زن بودن افتخاري است كه مرد بودن نيست. اينرا پدرت از ته دلش مي گويد. نمي گويم فمنيست ! نه هرگز نمي گويم زيرا اين تفكر منشاء افراط مردانه و زنانه است. مي گويم انسان باش . اسمت را برگرفته از اسامي زنان كشورت ايران گزيده ايم چرا كه به ايراني بودنت افتخار كني و بداني كه زنان ايران زمين چون شيرايستاده اند.

دخترم پدرت كشورش را دوست دارد و وطن پرستي را ركن اعتقاداتش قرار داده. عزيزكم من دين را انتصابي نپذيرفته ام بلكه اكتساب نموده ام و اميدوارم تو نيز دين را اكتساب نمايي. دين ما دين عشق است و زيبايي و زن مظهر عطوفت و عشق. كساني كه با استفاده از دين به زن ظلم مي كنند در اصل به مظهر عشق الهي ظلم مي كنند و قطعا خدا وند آگاه به اين ظلمي است كه آنان مي كنند.

دختر زيباي من پدر دوستت دارد چون تو را مظهر لطف الهي مي داند دوستت دارد چون تو را بزرگترين نعمت زندگيش مي داند كه بر آن شكري لازم گرديده است.

وقتي كه در خيابان راه مي روم و دختراني كه تو روزي به سن آنها خواهي رسيد را مي بينم وقتي اضطراب آنها را در نبايدهاي درست و غلط جامعه مي بينم دلم نا خدا گاه نگرانت مي شود. مي ترسم كه تو تحملت كم باشد و مرا مقصر بخواني.

به هر حال خدايي كه تو را به من داد تو را بيشتر از من دوست دارد و مراقب تو خواهد بود ولي چه كنم كه من يك بشرم يك پدر و مثل همه پدران نگران تو.



چهار شنبه 28 فروردين ماه سال 87


از كاروان جا مانده ام


اي ساربان آهسته ران

از غافله جا مانده ام

گر برنگردي سوي من

حيران و نالان مانده ام

برگرد و اين دستم بگير

شب در كمينم مانده است

اين رهزنان غافله

چون گرگ در پشت من اند

ترسم از اين تنهاييم

اميد به راهت بسته ام

اي ساربان آهسته ران

تنها اميد راهمي

شايد ز دست رهزنان

باز به كاروان مي رسم



يك شنبه 25 فروردين سال 87


با طبيعت مهربان باشيم

كوهستان آغوش گرمي دارد
آغوشي كه هيچ دوستي بي نياز نمي گشايد
.
.
.
در اين چند روزي كه از پايان تعطيلات عيد مي گذرد چند بار به كوه رفتم. متاسفانه شاهد بي مهري فراوان انسانهاي به ظاهر متمدني شدم كه جز آلودگي تفكر ديگري ندارند. در چشمه آب زندگاني دوستان مترقي با چنان اشتياقي آب را از نعمت زباله هاي خويش به فيض رسانده اند كه از انسان بودن خود در برابر كوه شرمنگين گشتم و در مسير كوه هاي تالش نيز تا جايي كه اين زباله سازها قادر به رفتن بودند زباله هاي غير قابل بازيافت بود كه در مسير مشاهده مي شد. در مسير كلاردشت از جنگلهاي عباس آباد وضع وخيم تر بود و در ارتفاعات قلعه رودخان شرم آورتر. تصميم به پاكسازي گرفتيم و از خير كوه پيمايي گذشتيم. در مسير وقتي به پايين رسيديم با پوزخندهاي انسانهايي مترقي مواجه شديم كه براي من جز شرمندگي بيشتر از كوه و طبيعت چيز ديگري بر جاي نگذاشت. كوه - بيابان و جنگل دوستان بي مدعاي ما هستند با آلوده سازي آن در اصل خود را آلوده ساخته ايم- قدر آن را تا زماني كه هست بدانيم و از آن همچو خانه خود مراقبت و محافظت كنيم. با آنان دوستي كنيد تا ببينيد چه دوستان صبوري اند


يك شنبه 18 فروردين ماه سال 87


شكر مي كنم كه تو را به من برگرداند

باران مي آمد

جاده خيس بود. و من تنها در پيچ و خم كوه بالا مي رفتم

مسير را نمي ديدم

درختان و سبزي را نمي ديدم

تنها همراهم صدايي بود كه مرا از ته دل مي خواند

نا اميد از تمام تلاشهايي كه براي نجاتش كرده بودم

با خود مي انديشيدم كه اگر نباشد؟!

اگر قرار به رفتنش باشد

چگونه تحمل كنم

10 سال از ازدواجمان مي گذشت و او همه چيز من بود

در پيچ و خم كوه اعترافي مي كنم بر بالاي تخته سنگي ايستادم

فكري به سرم زد ... نه....

نه ! اينكاره نيستم

خيس شده بودم

نااميد و بدنبال دليل

به قله رسيدم كسي نبود

فرياد زدم خداااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا

صدايم را نمي شنوي

مرا قبل از او راحت كن

يك سال است كه عذاب مي دهي چرا

گريه امانم نمي داد خيسي صورت با قطرات باران موجي ساخت

هر آنچه مي توانستم بگويم در آن تنهايي گفتم

و از او كه تنها اميدم بود تقاضاي نجات همسرم را كردم

به ويلايمان برگشتم

حالش بدترشده بود

از شدت خونريزي چهره اش سفيد شده بود

سخنان ديگران شمشير وار بر پيكرم مي نشست

هر كس چيزي گفت- زخمي زد و تكه اي از قلبم را بريد و زير پا له كرد

به امام رضا پناه بردم

و همسرم را با او به خدا سپردم

آخرين جراحي او شروع شد

قلبم نمي زد

نفسم بند آمده بود

...................

...............

امروز يك سال ازآن واقعه شوم مي گذرد

واز خداوند بخاطر برگشت دو باره همسرم سپاسگزارم

از او كه صدايم را شنيد

از آسمان كه با من گريه كرد

از كوه كه صدايم را منعكس كرد

و از امام رضا كه حلقه ام را محكم

هيچكس تصور دردها و زخمهاي مرا نخواهد كرد

در اين دوران اقوام همه مرا تنها گذاشتند

صدايم را گوش نكردند

آب در ليوانم نريختند تا جگر سوخته ام نفس بكشد

در اين دوران تنها دوستانم گيتي سيمين-پروين و شكيبا همراهم بودند

بارها و بارها نا اميد شدم

ولي باز خدارا شكر مي كنم كه اين امتحانش را به پايان رساندم

خدا را شكر مي كنم كه مرابا داغ عشقم نسوزاند

خدا را شكر مي كنم كه چون او خدايي دارم

او را شكر مي كنم كه چشمانم گشود

و شاكرم بخاطر صبري كه به من عطا كرد


سه شنبه 13 فروردين ماه سال 87


خلقت زن

از هنگامي كه خداوند مشغول خلق كردن زن بود، شش روز مي گذشت. فرشته اي ظاهر شد و عرض كرد: خداوندا چرا اين همه وقت صرف اين يكي مي فرماييد؟ خداوند پاسخ داد : دستور كار اورا ديده اي؟

او بايد كاملا قابل شستشو باشد ولي پلاستيكي نباشد

بايد دويست قطعه متحرك داشته باشد ، كه همگي قابل جايگزيني باشند.

بايد بتواند بانوشيدن قهوه تلخ بدون شكر و غذاي شب مانده كار كند .

بايد دامني داشته باشد كه هم زمان دو بچه را در خود جاي دهد و وقتي بلند شد ناپديد شود.

بوسه اي داشته باشد كه بتواند همه دردها را ، از زانوي خراشيده گرفته تا قلب شكسته ، درمان كند.

شش جفت دست داشته باشد.

فرشته از شنيدن اين همه مبهوت شد.گفت: شش جفت دست ؟ امكان ندارد !

خداوند پاسخ داد: فقط دستها نيستند ، بايد سه جفت چشم هم داشته باشد.

فرشته سري تكان داد و گفت : اين مي شود الگوي متعارف براي آنها.

خداوند سري تكان داد و گفت : بله.

يك جفت براي وقتي كه از بچه هايش مي پرسد كه چكارمي كنيد، از پشت درهاي بسته هم بتواند ببيندشان.

يك جفت بايد پشت سرش داشته باشد تا آنچه را كه لازم هست بفهمد.

و جفت سوم همينجا روي صورتش است تا وقتي به بچه خطا كارش نگاه مي كند، بتواند بدون كلام به او بگويد كه او را مي فهمد و هنوز دوستش دارد.

فرشته سعي كرد جلوي خدا را بگيرد.

اين همه كار براي يك روز خيلي زياد است. باشد فردا تمامش بفرماييد.

خداوند فرمود : نمي شود !

چيزي نمانده تا خلق اين مخلوقي كه اين همه به من نزديك است را تمام كنم.

از اين پس مي تواند به هنگام بيماري، خود را درمان كند، يك خانواده را با يك قرص نان سير كند،و يك بچه پنج ساله را وادار به گرفتن دوش كند.

فرشته نزديك شد و به زن دست زد.

اما اي خداوند او را خيلي نرم آفريدي!

بله نرم است، او را سخت هم آفريده ام، تصورش را هم نمي تواني بكني كه تا چه حد مي تواند تحمل كند و زحمت بكشد.

فرشته پرسيد: فكر هم مي تواند بكند ؟

خداوند پاسخ داد : نه تنها فكر مي تواند بكند بلكه قوه استدلال و مذاكره هم دارد.

آنگاه فرشته متوجه چيزي شد و به گونه زن دست زد!

اي واي مثل اين كه اين نمونه نشتي دارد! به شما گفتم كه در اين گونه زيادي مواد مصرف كرده ايد!

خداوند گفت : اين نشتي نيست! اشك است.

فرشته پرسيد : اشك ديگر چيست؟

خداوند فرمود : اشك وسيله اي است براي ابراز شادي، اندوه،درد،نااميدي ، تنهايي،سوگ و غرورش!

فرشته متاثرشد،

شما نابغه اي خداوند! شما فكر همه چيز را كرده اي چون زنها واقعا حيرت انگيزند.

زن ها قدرتي دارند كه مردها را متحير مي كنند.

همواره بچه ها را به دندان مي كشند.

سختي ها را بهتر تحمل مي كنند.

بار زندگي را بدوش مي كشند.

شادي و لذت و عشق در فضاي خانه مي پراكنند.

وقتي مي خواهند جيغ بزنند ، با لبخند مي زنند.

وقتي مي خواهند گريه كنند، آواز مي خوانند.

وقتي خوشحالند گريه مي كنند.

وقتي عصباني اند خنده مي كنند.

براي آنچه باور دارند مي جنگند.

در مقابل بي عدالتي مي ايستند.

و وقتي مطمئن اند كه راه حل ديگري وجود دارد، نه نمي پذيرند.

بدون كفش نو سر مي كنند تا بچه هايشان كفش نو بپوشند.

براي همراهي يك دوست مضطرب با او به پزشك مي روند.

بدون قيد و شرط دوست مي دارند.

وقتي بچه هايشان به موفقيتي دست پيدا مي كنند گريه مي كنند و وقتي دوستانشان پاداش مي گيرند ، مي خندند.

در مرگ يك دوست دلشان مي شكند.

در از دست دادن يكي از اعضاء خانواده اندوهگين مي شوند. با اين حال وقتي مي بينند همه از پا افتاده اند ، قو ي و پا بر جا مي مانند.

آنها مي رانند، مي پرند،راه مي روند، مي دوند تا به نشانتان دهد چقدر برايش مهم هستيد.

قلب زن است كه جهان را به چرخش در مي آورد.

زن ها در هر اندازه و شكل و رنگي موجودند و مي دانند كه بغل كردن و بوسيدن مي تواند هر دل شكسته اي را التيام بخشد.

زن ها چيزهاي زيادي براي گفتن و بخشدن دارند.

خداوند گفت : اين مخلوق عظيم فقط يك عيب داد!

فرشته پرسيد : چه عيبي ؟

خداوند گفت : قدر خودش را نمي داند


دوشنبه 27 اسفند ماه سال 86


پاسخ مثبت به دشمن هويت

انتخابات تمام شد - قبل از شروع انتخابات و قبل از رد صلاحيت هاي گسترده در هر محفلي سعي مي كردم افراد رو به راي دادن تشويق كنم ولي بعد از رد صلاحيتهاي گسترده شوق و اشتياقم رو از دست دادم و با انصراف دكتر عارف به اين جمع بندي رسيدم كه كودتاي دوم هم اتفاق افتاد - خوشبختانه اين دوره مصادف شد با سفرهاي كاري من و برام نظرهاي مردم جالب بود و تونستم به يك جمع بندي از نظرات اونها با آنچه در ذهن داشتم برسم. در تمام متن هام از سبقه ضعيف مردم گفتم واين كه مشكل مردم ما قبل از هرچيزي تفكر و مطالعه است. منظورم از اين بحث تمام مردم نيست بلكه قشر كوچكي استثناء مي شوند كه آن هم دربر گيرنده تمام روشنفكراني خواهد بود كه دلشان براي ايران ميتپد. استبداد در حال نفوذ و فتح خانه به خانه اين كشور است. از انتخابات حربه اي ساخته اند و ديگر ترس از حضور يا عدم حضور وجود ندارد. ساخت راي به آساني انجام مي شود تنها كافي است كه مردم را بنحوي از صندوق دور كرد و آنها را دلسرد ساخت.به سان جرقه صندوق پر از راي ساخته خواهد شد و شاهد اين مدعا شناسنامه هايي است كه يك شبه وارد كشور مي شود و يك شبه نيز نابود. تمام اين فرآيندها به وسيله اربابان نظامي و صاحبان قدرت صورت مي گيرد. روز جمعه مردد بودم كه بايد چه كنم تا شب با خود كلنجار رفتم آخر نتوانستم خود را راضي به دادن راي كنم.

اين موضوع مرا بيشتر از هر چيز ديگري نگران مي كند كه من به خواسته دشمن هويتم پاسخ مثبت داده ام يا خير؟




شنبه 25 اسفند سال 86


مدتي است چمدان در دست دارم ، كولي وار از شهري به شهري مي روم ، با مردمان و نيازهايشان سخن مي گويم ، مدتي است لبخندهاي تلخي را مي بينم كه از تمناي نياز بدرقه راهم مي شود - دستهايم خالي است. جواني كه همراه مسيرم مي شود تا تنها نباشم - داستانهايي كه بوي نياز مي دهد و آرزوهايي كه ...- مدتي است كه شبها خوابم نمي برد ، چه كنم ؟ چه مي توانم كنم ؟

مي خواهم به بلنداي كوهي بروم

ابر را از نزديك حس كنم

در آغوشش گيرم
قطره اش را لمس كنم
خيس شوم
.
.
مي خواهم باران را ببينم
نمناكي آن را پيش از ريزش حس كنم
مي خواهم خيس شوم
ذهنم نمناك شود
و در اين نمناكي به آرامش برسم
ابر را در آغوش بگيرم
به سفر بروم
به دور دست زمين
در آنجا كه خشكي نيست
آب است
همه چيز روشن است و ذلال
.
.
مي خواهم كنج خيالم آسوده باشد
خيالي نمناك
نيانديشد
نبيند
حس نكند
شايد
درآنجا دردي نباشد
گريه اي- اشكي - منتي
.
.
.


شنبه 11 اسفند ماه سال 86


تابنده
چه آفتابي است
سر شار از محبت و بهشت
و لطافتي
كه تمام وجودم را از حس زيباييت آكنده مي سازد
..
..
چه آفتابي است
سرشار از زيبايي
و گرمايي
كه دركنارش يخ افكارم گشوده مي شود
..
..
چه آفتابي است
پر از گرمي ونور
و انواري
كه در پرتوش تمام مسيرم روشن مي شود
..
..
تو آفتابي
بر من بتاب
تو تابنده اي
گرمم كن
..
..
وجودم سراپا يخ زده است
و افكارت
آب گرمي است
برذهن سرما زده ام


دوشنبه 6 اسفند ماه سال 86


دلم براي لبخند خدا تنگ شده است
اسفند است. اين ماه براي ما ايرانيها رنگ و بويي خاص دارد. در اين ماه آماده استقبال از تحولي بنام نو شدن سال مي شويم. ما همه چيز را نو مي كنيم. اما در اين سالها اسفند رنگ و بويي ندارد. وقتي به درون تاكس مي روي همه از مشكلاتي كه غير قابل كنترل است مي گويند- وقتي به مهماني مي روي همه از مشكلات مي گويند - از هزينه ها و خرجهايي كه برايش حسابي نمانده - وقتي به سر كار مي روي اكثر پرسنل نيازمند به كمك هاي مالي بيشتر هستند - وقتي به جلسه مديران مي روي همه از كمبودها مي گويند - وقتي به سمينار مي روي تا نقش صادرات و توسعه آن را بررسي كني همه از مشكلات جهاني در گشايش منابع مالي و اعتبارات و بيمه و .... مي گويند - تلويزيون را باز مي كني يك ليوان آب پرتقال و چشمي براي ديدن و گوشي براي شنيدن مي گذاري آنچه مي شنوي نبود هيچگونه مشكلي در اين كشور است - تورم را 8 درصد اعلام مي كنند - بانك مركزي نزديك 21 درصد - حال كه روز را به ياد مي آوري بيش از 40 درصد - كانال را عوض مي كني خبر از عدم كارايي تحريم مي دهند - وقتي كه روز را به ياد مي آوري و آنكه بخش بازرگاني و صنعت در حال له شدن بر اثر چه تدابير نابخردانه اي مديران ارشد است نمي داني كه بايد چه بگويي - براستي كسي نيست كه بگويد تاثير تحريم بايد چگونه باشد- براي مردم جشن هسته اي مي گيرند - مردم هر چند حافظه اشان ضعيف است - هرچند منابعي كه تمام نظرات البرادعي را مطالعه كنند بدليل سانسور و فيلتر و زندان نيست - هر چند مفسري براي تفسير اجازه غير مثبت گفتن ندارد- ولي همه مي دانند كه البرادعي بعضي جاها مثبت گفت ودر بعضي جاها همچنان انگشت اتهامات را بر عليه ايران فعال نگه داشت .مي ترسم از قطعنامه سوم و از فاجعه اي كه در انتظار همه ما ايرانيان ساكن اين كشور قحطي زده است. كشوري كه اسلامش در پرچمش مفقود شده -وبراي سركوب در راستاي ادامه خودخواهي هر آنچه كه در آستين دارد رو مي كند و اين نشان دهنده روزهاي تلخي است كه اميدوارم حق مدد كند.م
دلم براي لبخندهاي اسفند تنگ شده است
دلم براي خريدهاي از سر شوق و ذوق اسفند تنگ شده است
دلم براي ديدن شادي كودكم تنگ شده است
دلم براي امروز
براي لبخند ها
براي راستي
براي صداقت تنگ شده است
دلم براي لبخند خدا تنگ شده است


شنبه 4 اسفند ماه سال 86


برداشت هاي متفاوت از واقعيات پيرامون - ياد داشتي بر كامنت پست هستي از بلاگ دوست خوبم كونامي
ذهن انسان از مسايل پيرامون خود برداشتهاي متفاوتي مي كند و درستي و يا غلط بودن آن نياز به معيارهايي دارد كه اين معيارها نيز بوسيله خود انسان تعريف مي شود و در اين ساخت و ساز گاهي سنجشهايي با بار معنوي اضافه مي گردد كه بدليل معنويت حاكم بر آن روح انسان با آن سازش خاصي پيدا مي كند.م
از جمله مسايلي كه در پيرامون ما سالهاست اتفاق مي افتد و ما نيز شاهد به چالش كشيدن اذهان عموم مردم نسبت به آن هستيم مسئله شهادت است كه يك باور ديني است . انقلاب و جنگ ايران و عراق اين واژه را براي مردم ما شفاف نمود و بصورت يك افتخار در آورد. در اينجا هدف بيان ارزش نيست بلكه بيان يك تصور است كه مرگ را چگونه براي يك هدف تبديل به شكلهاي خاص مي كند و اين واژگان را بصورت زير ارزيابي مي كنيم :م
شهادت كشته شدن در راه خداست - در راه آرماني انساني - در راه آزادي -در راه دمكراسي و استقلال- در راه ميهن- حال چگونه مي توان تصور كرد كه تمام مردگان جنگ ايران با عراق شهيد باشند ولي عراقيهاي كشته شده در اين جنگ هلاك- - هدف يك عراقي وطن پرست چه بود؟ اين موضوع ربطي به حاكمان ندارد و از بعد درست و غلط بودن جنگ نيز به آن نگاه نشود از ديد يك مادر عراقي - يك سرباز عراقي نگاه شود
در جنگ 33 روزه لبنان و اسراييل شاهد فيلمي بودم كه سربازان اسراييلي قبل از حمله در حال خواندن كتاب مقدس خود بودند و همچون مسلمين نماز و دعا مي خواندند بنظر شما اگر آن سرباز بميرد شهيد است يا به هلاكت رسيده است
درعصر حكومت اسلام شاهد شكنجه هاي جسمي و روحي فراوان هستيم - افرادي كه به خاطر دمكراسي يا همان چيزي كه بخاطرش انقلاب كرديم در زندانها و جوخه هاي اعدام مي ميمرند بنظر شما اين افراد شهيد شده اند يا به هلاكت رسيده اند
از اينگونه تناقضات زياد است. برداشت ما آدمها مي تواند از يك موضوع الگوي مثبت بسازد و يا الگوي منفي - اين كه بنا بر برداشتهاي جناحي و يا سياسي موضوعي را با لجاجت به چالش بكشيم و به صراحت لفظ دروغ را بكار ببريم سنت زشتي است كه متاسفانه در ادبيات جاري كشور حاكم است. واقعيت اين است كه دفاع از مملكت در هر لباس و با هر نژادي امري دلاورانه است. همچنانكه كشته شدگان بمبارانهاي اسراييل بيگناه بوده و به قتل مي رسند كشته شدگان حملات انتحاري نيز بيگناه بوده و به قتل مي رسند و حال ما نظر مراجع عظام را نديده بگيريم و بگوييم آنها دروغ مي گويند با گفتن ما واقعيت عوض نمي شود. اينكه عده اي بنام وطن در زندان زندگيشان با درد و رنج به پايان مي رسد چه قبل از انقلاب و چه بعد از انقلاب هر دو عمل زشت و به دور از انسانيت است- اين مطالب را از آن جهت گفتم تا ذهن خود را با باورهاي انساني بسنجيم نه با تصورات افراطي و در كنار آن باورهاي انساني خود را بازيچه عقايد پوچ و عوام فريبانه اي كه رنگ دين به خود گرفته ننماييم


دوشنبه 29 بهمن ماه سال 86


بنده عشقم و - عشقم آرزوست
...
...
آنجا كه سر بر خاك طاعت مي گذاري
آنگه كه تسليم اراده يار مي شوي
طلب كرده اي جان من به طلب رسيده اي

آنجا كه مركب ره را مي گزيني
آنگه كه بر مركب رهرو سوار مي شوي
مسافري جان من ولي به مقصد نرسيده اي

آنجا كه به ساحل نگاه مي كني
آنگه كه به دريا فرو مي روي
غواص حقيقتي جان من ولي به حقيقت نرسيده اي

خدايا مرواريد حقيقت را چگونه غواصي كنيم
چگونه به آب فرو شويم
چگونه مني كه اسير دنياست
مني كه تنها صداي درونش پيداست
درون آبي شود كه شرطش گذشتن از دنياست
چگونه به آب فروشويم
وقتي كه اشك كودك نماز از هوشم مي برد
ناله همسر حس حركتم مي كشد
دعاي مادر وسوسه ام مي كند

چگونه به آب فرو شوم
وقتي كه ابليس دنيا به نيازي مرا مي كشاند

چگونه به آب فرو شوم
..
..
..
طلبت كرده ام طلبيدي مرا
مركبم دادي با توشه اي فراوان
همرهي
پيري كه آموزشم دهد
دوستاني كه مشوق رهم باشند
..
..
خدايا در اين مسير ناهموار
دراين درياي طوفاني
تنهايم مگذار
تنهايم مگذار - مرا به خودم وا مگذار



شنبه 27 بهمن ماه سال 86


مادراني كه نگران فرزاندان خودند


چندي پيش در يكي از وبلاگها خاطرات يك مادر رو مي خوندم كه در خصوص بازداشت دخترش توسط نيروهاي ارشاد بدليل پوشيدن چكمه بلند در يكي از كافي شاپهاي تهران نوشته و اعتراضي داشت به نحوه برخورد و چگونگي دلسردي جوانان- اين مسئله براي من چيز جديدي نبود هر چند كه متاثر شدم ولي يك كامنتي از يكي از برادران هم مسلك نيروي انتظامي براي ايشون گذاشته شده بود كه اعصابم رو بهم ريخت ايشان در لباس يك مسلمان واقعي نوشتند كه اين مادر به جاي اعتراض بايد به فكر تربيت فرزندش باشد كه در حال انحراف و مادر ي كه نمي تونه جلوي اين انحراف رو بگيره ........ اگه بنويسم شما هم عصبي مي شين. لازم دونستم مطالبي رو در خصوص پوشش غربي خدمت اين برادر و برادران و خواهران عزيز هم فكرشون ارايه كنم ---- كت و شلوار يك نمونه غربي است - پيراهن يقه دار و سه سانت يك نمونه غربي است - مانتو كه اصلا يك نمونه اصل غربي يعني فرانسوي است - شلوار .... اي بابا چيزهاي ديگه اي رو بايد نام ببرم كه خيلي زشت مي شه و به مبارزين بر مي خوره

نتيجه اخلاقي ---- جهت مبارزه با فرهنگ غرب لطفا مردم ايران هيچي نپوشندو پوششهاي اسلامي اگه پيدا كردين بپوشن بيان بيرون
اي بابا بنده خدا نيروهاي انتظامي بايد چي بپوشند - اي داد بيداد اسلحه هم كه ....چيزي نگو بايد سانسور كني.يادم نبود كه خط قرمز داريم و نبايد فكر امون بگيم


سه شنبه 23 بهمن ماه 1386


امروز توي ماشين يك مصاحبه پخش مي شد كه در اون خبر از نشاط مردم براي شركت در انتخابات و حضور تمام سليقه ها صحبت مي كرد از عصبانيت نفهميدم كي بود ولي تو انتخاباتي كه يك جناح همه ابزارها رو داره - از قبل تبليغات وسيع مي كنه چون تمام رسانه ها رو داره - از قبل رقباي خودش رو انتخاب مي كنه چون مفسر قانون داره -و بالاتر از همه تعداد آراء هر صندوق رو هم مشخص مي كنه چون شمارشگر آراء داره حضور پر شور و اشتياق مردم چه معني مي ده. تو انتخاباتي كه نوه رهبر فقيد خودشون رو كه همه سنگ رفتار و حرفهاش رو به سينه مي زنند رد صلاحيت مي كنند چون يك بار در جايي چيزي بر عليه اونها گفته و بالاتر از همه به نوه امامشون يعني سيد حسن خميني بدليل اعتراض به بدي رفتار زشت انتخاباتي توهين علني مي كنن به نظر شما شور انتخاباتي چه معني داره. يكي نيست به اينها بگه بابا بي خيال آزادي كه ازش يك ميدان باقي مونده - استقلال ازش يك تيمه فوتبال و جمهوري اسلامي هم يك خيابان انتخابات رو بردارين و همون كاري رو كه آقاي مصباح يزدي مي گه يعني حكومت اسلامي مثل عربستان رو فعال كنين تا تكليف اين ملت بد بخت هم روشن شه و كمتر سر كار بمونن .م
اميدوارم در شور و شوق انتخاباتي خللي ايجاد نكرده باشم

Wednesday

سه شنبه 16 بهمن ماه سال 86


راز و نياز با خدا

پس از آن غروب رفتن
گمشدن درون امواج
شكل موج است باور من

پس از آن صداي پايي
كه دهد نداي بودن
شده ذهن و باور من

من خسته مانده از راه
همه روز كنار رودم

چشمها سوار امواج
به اميد آنكه موجي
برساند لطف ما را

چه غروب دلگيري است
شب و شب همه جهان را
كه نبينمش خدايا
شب عاشقان ره را

همه همتم بلند است
به سپيدي سحر گاه
كه پذيريم خدايا
تو نماز و سجده گاه را

اگر آن نسيم صبحت
نخورد به روي چهره
چه كنم با تن خسته
انتظار صبح فردا

اگر آن صبح نباشد
نرسم به روز فردا

اگر آن رود نباشد
به اميد موج دريا

چه كنم با تن خسته
انتظار باد دريا

تو خدايي و عزيزي
منم آن بنده تنها
كه هميشه چشم دارد
به دعاي خير فردا

به اميد آنكه بخشي
ز خزانه و زلطفت
من مسكين بينوا را


يك شنبه 14 بهمن ماه سال 86


يازده سال قبل اين روزها برام روزهاي پر اضطرابي بود. يازده سال قبل مادرم دختري را بعنوان همسر انتخاب كرد كه امروز نه تنها همسر بلكه يكي از بهترين دوستان زندگي من شده- همسري كه نقش بسيار مهمي در زندگيم داشت و با صبر و تحمل خودش امروز من رو به جايگاهي رسونده كه اسمش يكي از القاب مورد آرزوي هر مرد تحصيل كرده است. يادآوري خاطرات آن روز ها براي هر دوي ما مهيج و زيبا ست و جالب تر از اون اينكه من به احترام مادر در مجلس خواستگاري حاضر شدم ولي نفهميدم چي شد كه يك مرتبه خودم رو پاي سفره عقد ديدم. معيارهاي من با همسري كه انتخاب كردم كلي از هم فاصله داشت ولي بعدها فهميدم سرشت زيبا تنها چيزيي كه ميشه يك عمر باهاش بود و لذت برد. وقتي با همسرم قدم مي زنم به خودم مي بالم كه همسري مثل اون دارم و وقتي نيست چنان بي تاب مي شم كه انگار چيزي از وجودم گم شده. اين حالتها رو در وجود اون بالعينه نسبت به خودم مي بينم وامروز كه در حال جمع بندي يازده سال زندگي زناشويي پر فراز و نشيب خودم هستم به يك جمله مي رسم و اون اينكه بهترين همسر دنيا رو دارم و هر گز هيچ كس نمي تونه جاي اون را تو قلبم پر كنه.خدا را شكر مي كنم كه به انتخاب مادر پيرم احترام گذاشتم چون چيزي رو ديد كه من هر گز نمي تونستم ببينم. خدا رو شكر مي كنم كه امروز در كنار اون به آرامش مي رسم . خدا را شكر مي كنم كه بعد از يازده سال هنوز براي ديدن يكديگر بي تاب مي شويم. خدا را شكر مي كنم وقتي با هم هستيم ممكن نيست تحت هيچ شرايطي بدون يكديگر پاي ميز غذا حاضر شويم. خدا را شكر مي كنم هر بار كه به خانه مي آيم كسي با لبخندي شيرين در را برايم باز مي كند و كيفم را مي گيرد و بر گونه هايم بوسه مي دهد. خدا را شكر مي كنم كه بعد از يازده سال اصول اوليه زندگي ما يعني نبود اجبار و تحمل همچنان باقي است و براي رفتار هيچ اجباري جز عشق نداريم. و در آخر خدا را براي تمام نعماتش شكر مي كنم و از او مي خواهم جدايي را از من شروع كند كه من تحمل عكس آن را ندارم

Saturday

جمعه 12 بهمن ماه سال 86


چشمانت رو بستي و رفتي

من امروز نمي دانم كه هواي خانه مان چقدر سرد است
من امروز نمي بينم كه چشمان زيباي تو خواب است
من امروز در كنار بستر رودم
رودي كه تنهايي مرا به شادابي وجود تو پيوند مي زند
من رود را مي بينم و وصال تو
چرا كه وصل تو اصل است و هر آنچه در پيرامونم
خاموشي است
من نشاط را در آن وصل جستجو كردم
عشق را به اميد گشودن چشمانت
از آن لحظه كه بستي و رفتي
از آن لحظه كه رود را نشانه راهم كردي
و از آن لحظه كه لحظه ها را شناختم
نوازش كردم و در گوشه قلبم همخانه ام ساختم
من چشمانم خيره به ته رود مانده است
مي جويد و مي رود
ودر اين رفتن
شوقي
و هم خانه اين شوق تشويشي است
نپرس !!!!ه
نمي دانم چرا
ولي هم خانه اي است از روي ناچاري
شايد نيايي
شايد بيايي و نبينمت
شايد بيايي ونشناسمت
اين تشويش من است
نگو كه اشتباه ست
من به آن خو كرده ام


Monday

يك شنبه 7 بهمن ماه سال 86


چقدر راحت مي‌‌شود زورگو بود

چند روز پيش، «يوليا واسيلي‌‌‌‌اِونا » پرستار بچه‌‌‌هايم را به اتاقم دعوت كردم تا با او تسويه حساب كنم .
به او گفتم: بنشينيد«يوليا واسيلي‌‌‌‌‌اِونا»! مي‌‌‌‌دانم كه دست و بالتان خالي است امّا رودربايستي داريد و آن را به زبان نمي‌‌‌آوريد. ببينيد، ما توافق كرديم كه ماهي سي‌‌‌روبل به شما بدهم اين طور نيست؟
- چهل روبل .
-نه من يادداشت كرده‌‌‌‌ام، من هميشه به پرستار بچه‌‌هايم سي روبل مي‌‌‌دهم. حالا به من توجه كنيد. شما دو ماه براي من كار كرديد .
- دو ماه و پنج روز

-دقيقاً دو ماه، من يادداشت كرده‌‌‌ام. كه مي‌‌شود شصت روبل. البته بايد نُه تا يكشنبه از آن كسر كرد همان طور كه مي‌‌‌‌‌دانيد يكشنبه‌‌‌ها مواظب «كوليا»نبوديد و براي قدم زدن بيرون مي‌‌رفتيد. و سه تعطيلي… «يوليا واسيلي‌‌‌‌اونا» از خجالت سرخ شده بود و داشت با چين‌‌هاي لباسش بازي مي‌‌‌كرد ولي صدايش درنمي‌‌‌آمد .
- سه تعطيلي، پس ما دوازده روبل را مي‌‌‌گذاريم كنار. «كوليا» چهار روز مريض بود آن روزها از او مراقبت نكرديد و فقط مواظب «وانيا»بوديد فقط «وانيا »
و ديگر اين كه سه روز هم شما دندان درد داشتيد و همسرم به شما اجازه داد بعد از شام دور از بچه‌‌‌ها باشيد .
دوازده و هفت مي‌‌شود نوزده.
تفريق كنيد… آن مرخصي‌‌‌ها… آهان… چهل ويك‌‌روبل، درسته؟

چشم چپ«يوليا
واسيلي‌‌‌‌اِونا» قرمز و پر از اشك شده بود. چانه‌‌‌اش مي‌‌لرزيد. شروع كرد به سرفه كردن‌‌‌‌هاي عصبي. دماغش را پاك كرد و چيزي نگفت .
- و بعد، نزديك سال نو شما
يك فنجان و نعلبكي شكستيد. دو روبل كسر كنيد .
فنجان قديمي‌‌‌تر از اين حرف‌‌‌ها
بود، ارثيه بود، امّا كاري به اين موضوع نداريم. قرار است به همه حساب‌‌‌‌ها رسيدگي كنيم. موارد ديگر: بخاطر بي‌‌‌‌مبالاتي شما «كوليا » از يك درخت بالا رفت و كتش را پاره كرد. 10 تا كسر كنيد. همچنين بي‌‌‌‌توجهيتان باعث شد كه كلفت خانه با كفش‌‌‌هاي «وانيا » فرار كند شما مي‌‌بايست چشم‌‌هايتان را خوب باز مي‌‌‌‌كرديد. براي اين كار مواجب خوبي مي‌‌‌گيريد .
پس پنج تا ديگر كم مي‌‌كنيم
. …
در
دهم ژانويه 10 روبل از من گرفتيد.
« يوليا واسيلي‌‌‌‌‌‌اِونا» نجواكنان گفت: من
نگرفتم
-امّا من يادداشت كرده‌‌‌ام
.
- خيلي خوب شما، شايد

- از چهل ويك
بيست و هفتا برداريم، چهارده تا باقي مي‌‌‌ماند .
چشم‌‌‌هايش پر از اشك شده بود
و بيني ظريف و زيبايش از عرق مي‌‌‌درخشيد. طفلك بيچاره !
-من فقط مقدار كمي
گرفتم .
در حالي كه صدايش مي‌‌‌لرزيد ادامه داد
:
من تنها سه روبل از همسرتان
پول گرفتم … نه بيشتر .
- ديدي حالا چطور شد؟ من اصلاً آن را از قلم انداخته
بودم. سه تا از چهارده تا به كنار، مي‌‌‌كنه به عبارتي يازده تا، اين هم پول شما سه‌‌‌تا، سه‌‌‌تا، سه‌‌‌تا … يكي و يكي .
يازده روبل به او دادم با انگشتان
لرزان آنرا گرفت و توي جيبش ريخت .
به آهستگي گفت
: متشكّرم
جا خوردم، در
حالي كه سخت عصباني شده بودم شروع كردم به قدم زدن در طول و عرض اتاق .
پرسيدم
: چرا گفتي متشكرم؟
- به خاطر پول
.
- يعني تو متوجه نشدي دارم سرت كلاه
مي‌‌گذارم؟ دارم پولت را مي‌‌‌خورم؟ تنها چيزي مي‌‌‌تواني بگويي اين است كه متشكّرم؟
-در جاهاي ديگر همين مقدار هم ندادند
.
- آن‌‌ها به شما چيزي
ندادند! خيلي خوب، تعجب هم ندارد. من داشتم به شما حقه مي‌‌زدم، يك حقه‌‌‌ي كثيف حالا من به شما هشتاد روبل مي‌‌‌‌دهم. همشان اين جا توي پاكت براي شما مرتب چيده شده .
ممكن است كسي اين قدر نادان باشد؟ چرا اعتراض نكرديد؟ چرا صدايتان
درنيامد؟
ممكن است كسي توي دنيا اين قدر ضعيف باشد؟

لبخند تلخي به من زد كه
يعني بله، ممكن است
بخاطر بازي بي‌‌رحمانه‌‌‌اي كه با او كردم عذر خواستم و
هشتاد روبلي را كه برايش خيلي غيرمنتظره بود پرداختم .
براي بار دوّم چند مرتبه
مثل هميشه با ترس، گفت: متشكرم
پس از رفتنش مبهوت ماندم و با خود فكر كردم
در چنين دنيايي چه راحت مي شود زورگو بود

آنتوان چخوف