Saturday

ياد واره هاي كوتاه



هميشه به آنچه فكر ميكني نميرسي
ولي دلشاد باش به آنچه پيشتر رسيده اي و اكنون داري
..
..
چرخ در كام ما چند بار بايد بچرخد تا بگوييم
خدا با ماست
..
..
در كارهايمان بدنبال مسبب نگرديم
مسبب يكي است
..
..
ديگران را ببخشيم چون از خدا انتظار بخشش داريم
..
..
يكديگر را دوست بداريم چون دوست داريم ديگران ما را دوست بدارند
..
..
كينه را از دل بيرون كنيم چون منشاء تمام كدورتهاست
..
..
از حال لذت ببريم و خود را فداي آينده نسازيم

شنبه 9 شهريور ماه سال 87

Wednesday

هويت



يكي از بزرگترين شانسهاي جمع خانوادگي ما نديدن برنامه هاي تلويزيون است - گاهي هم كه ناچار مي شويم دليلش حضور مهمان و افراد و دوستاني است كه ما را ناچار مي كنند و ما نيز به احترام مجبور مي شويم. يك جوري در تلويزيون با سريالهايي كه پخش مي كند به شعور آدم توهين ميشود - بعنوان مثال آدمهاي خوب ريش يا ته ريش دارند - آدمهاي بد بدون ريشند - آدمهاي خوب چادر مي گذارند - آدمهاي بد مانتو مي پوشند - آدمهاي خوب مسلمانند - آدمهاي بد بي دين يا غير مسلمان -آدمهاي خوب يا سيدند يا حاجي ولي آدمهاي بد امكان ندارد از اين دو قشر جامعه باشند واقعا اينچنين است ؟!!! كافي است به محيط پيرامون خود نگاه كنيم تا درصد اين اختلاف را ببينيم - بدي و يا خوبي يك انسان به ظاهر او نيست بلكه به رفتار و منش و باطن اوست - چه بسا آدمهاي بي تقواي نماز خوان كه امروزه كم نيستند و در كنار آن مردان و زنان بزرگي كه در كنار تمام اين فاكتورهاي ظاهري داراي باطن فرهيخته و بزرگواري هستند - متاسفانه القاي ظاهر خوب بجاي باطن خوب از ابتداي دولت به ظاهر اسلامي ترويج پيدا كرد و همين الگو باعث ايجاد تناقض بين داخل و خارج از خانواده ها شد كه نتيجه آن نسلي است كه امروز دل را به دريا زده و به هيچ چيز اعتقاد ندارد - اعتقاد يا بي اعتقادي مسئله بزرگي است كه در پي خود بي تفاوتي را به همراه خواهد داشت - نسل امروز داراي بحران هويت است - از يك سو هويتي كه به زور تصيميم به القاي آن را دارند و از سوي ديگر هويت واقعي ما - نسلي كه تفاوتها را به درست يا نادرست در جايي مي بيند كه در آن مشكل هويت وجود دارد- در نسل جديد دين و اعتقاد داراي مفهومي ديگر مي شود و اين همه بحران هويت است كه اميدوارم روزي تبديل به يك سونامي اجتماعي نشود.

چهار شنبه 6 شهريور ماه سال 87

Sunday

قطره باران



ابرهاي آسمان در هم مي آويزند ومن قطره اي مي شوم همسوي قطرات باران
با باران به زمين مي آيم از اوج آسمان
بر سنگ - بر خاك - بر برگ - بر آب و بر سرهاي خشكيده از تنهايي فرود مي آيم
من به سوي دريا خواهم شد
بسوي درياي آرزوهايم كه شايد دوباره پرواز كنم به اوج آسماني كه از آنجا به زير افتاده ام
يك شنبه 3 شهريور ماه سال 87

Wednesday

دوازده سال گذشت



زمان چقدر زود مي گذره
امروز 12 ساله كه من و همسرم در كنار هم زندگي مي كنيم
12ساله كه من يك دوست خوب بنام ميترا پيدا كردم
12 ساله كه شبها بدون همديگر شام نخورديم
12 ساله كه من كليد خونه را همراه نمي برم چون عادت كردم از پشت آيفون صداي اون رو بشنوم
12 ساله كه به هم عزيزم مي گيم و اين كلمه از ما دور نشده
12 ساله كه براي خونه اومدن ثانيه شماري مي كنم
12 ساله كه هنوز عاشم و عاشقتر شدم
12 ساله كه وقتي مسافرت مي ريم همه اعتراض مي كنند چه خبرتون انگار سالهاست همديگر رو نديديدن
12 ساله كه از محل كار بارها و بارها به هم زنگي مي زنيم تا براي لحظه اي صداي همديگر رو بشنويم
12 ساله كه سالگرداولين لحظات زندگي و دوستي مشتركمون براي هر دوتامون فراموش شدني نيست
12 ساله كه اگه مشكلي بوده از طرف ديگران بوده و اگه اشكي بوده بخاطرديگري
12 ساله كه براي بند بند زنديگمون دركنار هم زحمت كشيديم و همه چيز اون به لطف خدا مال خودمون
12 ساله كه تنها يك ميوه داره و اون پانته آ است

چهار شنبه 30 مرداد ماه سال 87

Tuesday

من كيستم



كنار ساحلي نشسته ام
خورشيد را بدرقه مي كنم
تا بة آنجا كه سياهي نمايان شود
در اين گذر من كيستم
برگي كه زرد مي شود
و از شاخه به آهستگي بر زمين مي ريزد
..
سه شنبه 29 مرداد ماه سال 87

Friday

چرا ؟



امروزه سر سفره دل هر كس كه مي نشيني يك كلمه دارد ---چرا ؟؟؟
همه از چرا و چگونگي ميپرسند و همه راه حل ارايه مي كنند ولي جالبترين مطلب آن است كه هيچكس به راه حلي كه خودش ارايه مي كند عمل نمي نمايد. ما شده ا يم عده اي عالم بي عمل كه هي در حال نق و نوق كردنيم - هيچكس به نقشي كه در ساختار اجتماعي اين نظام دارد عملا واقف نيست و يا اگر واقف است در آن سعي نمي كند - هي مي گوييم آن كشور - آن سياستمدار - آن مردم - آن همسايه - آن زن - آن مرد -... كمي به نقش خود و به وظيفه خود در اين نظام نگاه كنيم - وظيفه مان در اين ساختار چيست - مثل يك ماشين در حال كار كردنيم ومثل همان ماشين در انتظار روز پايان - به تاريخ نگاه مي كنيم و مي گوييم ما بهترين بوديم ولي به آنچه الان هستيم و يا مي توانيم بعدها باشيم فكر نمي كنيم - دنبال دمكراسي هستيم ولي اصلا براي درك معناي آن تلاشي نمي كنيم - چون معناي آن را نمي دانيم هر آنچه كه بر سر راه مان انجام مي دهيم و مفهومي براي آن نمي يابيم به دمكراسي نسبت مي دهيم - دمكراسي اسلامي را جايگزين دمكراسي واقعي مي كنيم و غافل از نقش استبدادي چيزي هستيم كه نه به اسلام و نه به دمكراسي هيچ ربطي ندارد - در خانواده زمان طلاق حقوق يكديگر را پايمال مي كنند وقتي بيرون نشسته ايم به نفع يكي آخ و اوخ مي كنيم وقتي نوبت به خودمان مي رسد همان كه ديگران كردند مي كنيم چون منافع ما اينچنين ايجاب مي كند - زمان خريد چانه مي زنيم و از كلاهبرداري فروشنده مي گوييم ولي زمان فروش خود همان مي كنيم كه فروشنده قبلي كرد - به ناموس مردم نگاه نامحرم مي كنيم ليكن زمان نگاه ديگران رگ به گردن مي زنيم - زمان رانندگي فحش به عابر ميدهيم زمان عبور خود كار عابرين ديگر مي كنيم
از اين مصايب زياد است اين را به خود گفتم تا حواسم بيشتر جمع كار و اجتماع و مردم باشد و خودرا اصلاح كنم تا جامعه ام اصلاحش با من شروع شود- مردم را آنچنانكه هستند بپذيرم و دوستشان داشته باشم

جمعه 25 مرداد ماه سال 87


Tuesday

صداي سكوت


همه جا ساكت است
به سكوت گوش كن
چه زيبا ست
سكوت به زيبايي سخن مي گويد
..
..
به آرامش فكر كن
به آنجا كه به آن مي رسي
..
..
تنها يك صدا مي آيد
صداي پاي يك همراه
صداي كشيد شدن پاي خشكي بر روي خاك
..
..
صداي شب
صداي روز
صداي آواز

سه شنبه 22 تيرماه سال 87

Sunday

من مانده ام وتو


اينجا من مانده ام پشت يك ديوار
ديواري به پهناي صدا
پشت پنجره اي كه زيبائيش تكه آجرسرخي است
در كنار ديوار شيري است
كه گاهي باغبان ي آن را مي گشايد
شايد در ختي در آن سوي حياط باشد
دلم براي خيره گشتن به افق - به دريا - كوه و بيابان تنگ شده است
دلم براي سخن گفتن با تويي كه دوستت دارم تنگ شده است
پشت اين ديوار بسته - نفس هايم را كودكي است كه مي شمارد
حسرت آغوشي دارم كه مرا سخت و لطيف بفشارد
خنده ا ي از ته دل
اينروزها تنها همسايه ام تويي
با من آنگونه كه هستم حرف مي زني
دوستم داري
و در انتظار م نشسته اي
سنگي برايم خواهي ساخت
و آن را بر رويم همچو سايه باني قرار خواهي داد
مي داني كه از گرما آزرده ام
گويند كه خاك سرد است
و من چه خوشحالم كه تو مرا در آغوش خاك خواهي نهاد
تو تنها مونسم هستي آن سوي خاك با من صبوري كن
با من صبور باش
به تو باز خواهم گشت
يك شنبه 20 تير ماه سال 87

Thursday

تولد دخترم


چيزي به تولد دخترم باقي نمانده است. دراين روزهاي پر هيجان منتظر تولد عزيز دلم هستم. سالها صبر كرديم تا تولدي آن هم از نوع صورتي را در زندگيمان شاهد باشيم.بسيار نگران و مضطربم و از اين كه نتوانم از پس توقعات فرزندم بر آيم دل نگران . شايد خنده دار باشد نسلي كه من در آن بزرگ شدم نسلي بود كه سعي داشت بر روي پاي خودش بايستد - نسلي بود كه به بزرگترها به ديده احترام مي نگريست . نسلي بود كه والدين جايگاهي ويژه داشتند ولي نسل امروز نسلي است كه به دليل وجود تناقضات فراوان در محيط خانواده و اجتماع تغيير چشمگيري داشته و دچار ناهنجاريهاي فراواني از جمله گم گشتگي هويت شده - نسل امروز با ابهامات فراواني روبرو است كه همه آن به دليل بي پاسخ ماندن و ناديده گرفتن نيازهاي او به وسيله دولتمردان است. فرار از واقعيت مشكلي را حل نمي كند و من در اين آزمون سعي مي كنم تا با به تصوير كشيدن واقعيات در كنار دخترم باشم نه در مقابل او - سعي خواهم كرد تا به او ياد دهم چگونه تصميم بگيرد و بهاي آنچه را كه تصميم گرفته مثبت يا منفي پرداخت نمايد وبالطبع من نيز در كنار تصميم او خواهم بود

پنج شنبه 17 تير ماه سال 87