Saturday

فرهنگ هاي اجتماعي


بارها و بارها در آينه خيال خود به جنگ بايد ها و نبايدهاي زندگي مي رويم به جنگ آنچه در ذهن خود درست است و در
محيط واقع نادرست. هر بار كه به ديوار رفتار آدمها سرك مي كشيم تصور غلط بودن رفتارشان مارا آزار مي دهد. به راستي
معيار ما براي سنجش رفتار انان كه كه در اطراف ما هستند چيست؟ شايد معيار ما نادرست است—حال پا را كمي جلوتر
مي گذاريم وارد قسمتي بنام قانون مي شويم – در خيابان منطقه كاري من پر است از ادمهايي كه مي خواهند قانون را به
اجرا بگذارند – آدمهايي با كلاهي كج و به قول دوست بزرگوارم كلاه كج خانها . مدام صداي سوت مي آيد كه آي آقا برو
اي آقا نرو – حالا به چپ نههههههههههههه راست و از اين صداها و در كنارش جريمه پشت جريمه. در خيابان شهر من كه
ترافيك و نبود فضاي پارك زياد است و در كنار آن زمان براي انجام كارها محدود مشكل ما نبود دستور نيست تا امر كند و يا
حتي نهي – مشكل فرهنگ است – نبود فرهنگ فرقي نمي كند كه در كدام قشر از جامعه باشي – در كدام منطقه زندگي كني
– سوار چه ماشيني شوي – در همه جا به خود نمايي ادامه مي دهد – در بزرگراه ها سبقت هاي بي برنامه و انفجاري – حركت
در لاين هاي غير مرتبط – ترمزهاي بي برنامه – در خيابانها يي كه از يك باند كوچك مي خواهي وارد خياباني ديگر شوي از
چپ و راست ماشينهاي مختلفي را مي بيني كه در آن از قشر راننده تا تحصيل كرده هاي آنچناني و بازاري هاي آنچناني در
حال فرو كردن خود و پايمال كردن حق تويي هستند كه در صف با رعايت قانون در حال عبور هستي - در ذهني كه زرنگي
حك شده باشد قانون كاري نمي تواند انجام دهد – مشكل ما نقص قانون به همراه فرهنگ اجتماعي زيستن است- وقتي كه
كودكي با زرنگي در صف نان غير از نوبت خود نان را به منزل مي برد و والدين با خنده او را تحسين مي كنند – وقتي در همان

نانوايي در صف يك دانه اي ها با همسر فرزند خود مي ايستيم و سه عدد نان ميخريم وبا لبخند از اين زرنگي خود ياد مي
كنيم نبايد انتظار داشته باشيم كه در مقياس بالاتر چنين اتفاقي روي ندهد. يك مقدار جلوتر مي رويم وارد داروخانه مي شويم
آقا ببخشيد داروي فلان را داريد – يك نگاه عجيب به شما مي شود جوابتان خير است – به داروخانه دوم و سوم مي رويد
پاسخ مشابه – به پزشكتان زنگ مي زنيد – الو جناب دكتر اين دارو پيدا نمي شود – مي گويند وارد نمي شود – دكترتان مي
گويد برو پيش داروخانه فلان حتما دارد – مي گوييد رفتم – مي گويد بگو از طرف من مراجعه كرده اي – اينبار پيش همان
آدم مي رويي – فكرش را نمي كني دارو را داشته باشد – وقتي به او مي گويي كه از طرف دكتر فلاني آمده اي مي گويد الان
ندارد فردا مراجعه كن ولي قيمتش فلان قدر مي شود – جالب است فردا مي روي پول را مي دهي و دارويت را مي گيري –
اين قضيه مرا ياد روزهاي اول انقلاب مي اندازد كه به همين صورت كاست هاي مورد علاقه مان را تهيه مي كرديم – به
راستي دليل اين فاجعه چيست و چگونه فطرتهاي پاكي كه روزي محل قسم خداوند واقع گرديده اين گونه در حال تخريب و
ويراني واقع شده است - حكومت ديني ما چه تاثيري بر اين فطرت داشته – چرا مدام دروغ مي گوييم – چرا راه آسان به
همراه خلاف را بر راه كمي پر دردسر و لي درست ترجيح مي دهيم– به راستي ما به كدام سمت مي رويم

اين را از اين جهت گفتم كه در ساخت جامعه اول من دخيل است و در صورت اصلاح اين من ها ست كه ما قادر به ساخت ما
و در نهايت جامعه خود خواهيم بود

رفتن در قيد و بند احساسات و نوشتن و گفتن حرفهاي ريز و درشت مشكلي را حل نمي كند- مشكل ما به روحيات ضعيف ما
در برخورد با مسايلي كه در تار و پود زندگيمان رخنه كرده بر مي گردد – ما خود را فرزندان داريوش مي دانيم به راستي براي
داريوش بودنمان چه گزينه هايي را مد نظر قرار داده و به آن تا حدي نيز عمل نموده ايم –

ما از تاريخي صحبت مي كنيم كه واقعا غرور آفرين است ولي من به نوبه خود مطمئنم كه آن تاريخ با اين روحيات و منشهاي
اجتماعي مجددا هرگز رقم نخواهد خورد – ما بايد هويت گم شده خود را در خلال اصلاحات بدست آوريم و در اين جنگ نوك
پيكان را نخست به سمت خود نشانه رويم – هميشه پايدار باشيد – محمد رضا حيدري

شنبه 5دي ماه 1387



Monday

انتظار



ما ايستاده ايم در كنار باد
خانه اي ساخته ايم از جنس شن
ليوان آبي در دست
در انتظار مسافري
هم صحبتي

سه شنبه 24 دي ماه 1387


محرم



اين روزها وارد ايامي مي شويم كه در آن عشق به درگاه الهي از طرف يكي از بزرگانش به حد اعلا مي رسد و مفهوم فنا شدن براي خدا را به بهترين شكل به عرصه نمايش مي گذارد. سالهاست كه در اين روزها به ياد آن بزرگان و عاشقان مراسم مي گيريم و- خرج مي كنيم تا هر كدام به نحوي ارادت خود را به آن خاندان مورد توجه الهي نشان داده باشيم. بچه كه بودم عشقم حضور در مجالس زنجير زني بود – نمي دانستم براي چه ولي آن را دوست داشتم – مادر برايم زنجير كوچكي خريده بود و مرا به مراسم مي برد و اخر صف بطوري كه ديده شوم مرا قرار مي داد تا من هم زنجيري زده باشم – من حواسم به مادر بود كه نكند گمش كنم – او نيز به من اشاره مي كرد كه نگران نباش در كنار من هست – يادش بخير

عاشورا كه پخت و پز نمي شد – مادر كلي غذا مي پخت و خانه ما گوش تا گوش پر مي شد از مهماناني كه از عزاداري برگشته بودند – غذاي مادر فسنجان بود – مرغ سرخ كرده – من و برادر و خواهرانم و ساير دوستاني كه عشق داشتند مدام سرويس مي داديم و آخر ش هم اگر نوبت به مامي رسيد شايد ظرفي هم مي شستيم – يادش بخير خان دايي را خدا رحمتش كند - عاشورا هر كجاي اين مرزو بوم بود بايد خودش را مي رساند به خانه ما – مادرم چه انرژي داشت – زن دايي هم اگه مي رسيد مي آمد و به مامان كمك مي كرد- چه حالي داشت –اما ديگر از آن روزها خبري نيست – مامان كه حسابي پير شده – دايي جان هم كه خدا رحمتش كنه گلي بود – اين روزها همه چيز در حال تغيير و تحوله – مراسم عزاداري شكل ديگه اي پيدا كرده اند– خرج كردن ها تغيير شكل وماهيت داده اند– مرثيه ها تغيير محتوا داده اند – تازگي ها هم كه نيروي انتظامي دستور العمل و قانون گذاشته – راستي اگه زمان اون خدا بيامرز بود و نيروي پليس وقت دستورالعمل مي داد اي واي مصيباتها نمي شد كه دارن عاشورا رو محو مي كنند

شنبه 14دي ماه 1387