Friday

خاطراتي كه دوباره زنده مي شوند

مدتها ست كه دست به كيبورد نبرده ام
يك سال مي گدرد
خاطرات و شايد كابوسي كه مدام تكرار شده اند
اينجا ايران است
و من ايراني هستم
دختري دارم بنام پانته آ
همسري بنام ميترا
دوستاني عزيز تر از جان
همه و همه در يك كلام دوست داشتني تر ين چيزهايي هستند كه من در اين سر زمين دارم
براي آنان سبز پوشيده ام
و چون سبزي براه آفتاده ام
مي خواهم باشم چون آنان را دارم
اما مشكلي وجود دارد بك كلاغ سياه
امروز بر برج اين كشور صداي بلبل نمي شنوي
كلاغي را بزك نموده اند
از دور بلبلي است با جثه اي بزرگ
وفتي نزديك مي شوي
واي خداي من
پيره زني است بزك شده
..
..
امروز عايشه قصه محمد را روايات مي كند
امروز يزيد ظلم رفته بر خود را حكايات مي كند
امروز هيتلر از اسارت خود مي نويسد
امروز لنين از برتري كمونسيت مي گويد

و دولتيان از آزادي ..
..
نسل امروز من
چگونه تورا در آرزوهايت به بهانه دينت دفن مي كنند
چگونه تو را به اسارت كده اي مي برند كه براي آن جرمي نكرده اي
..
...
امروز من نگران تنها دخترم به انتظار ماه نشسته ام
شايد
دوباره مهتاب را ببينم


No comments: