Sunday

باد بان خالی

سعی کردم توی کار زیاد احساسی نباشم
سعی کردم همه چیز درست و اصولی پیش بره
سعی کردم قواعد و رو رعایت کنم
ولی نشد
امروز همه منتظر مرگ یک نوزاد نارس نشستند
نمی دونم که چه چیز درسته و یا چه چیز غلطه
ولی اونچه که هست اینه که دلم بد جوری گرفته
دلم می خواد بشینم یک شکم سیر گریه کنم
دلم می خواد بشینم با یکی درد و دل کنم
ولی دیگه نه کسی رو دارم
و نه می تونم
باید تنها بر زمان از دست رفته خودم گریه کنم
..
..
باد می آمد بر گونه های خیسم دست نوازش می کشید
و اندوه جان کاه مرا با حس نوازشش با خود می برد
من پشت جاده ای که نمی شناختمش تنها مانده ام
و تنها به رهگذران خیره می نگرم
همه مرا تنها گذشته اند
و بر این تنهایی
مرثیه مرگ کودکم را می سرایند
در آغوشش عروسکی است
با آن بازی مادرانه می کرد
باد می آید
و گونه هایم همچنان خیس می ماند

دوشنبه 24 خرداد ماه سال 89