Wednesday

يك شنبه 14 بهمن ماه سال 86


يازده سال قبل اين روزها برام روزهاي پر اضطرابي بود. يازده سال قبل مادرم دختري را بعنوان همسر انتخاب كرد كه امروز نه تنها همسر بلكه يكي از بهترين دوستان زندگي من شده- همسري كه نقش بسيار مهمي در زندگيم داشت و با صبر و تحمل خودش امروز من رو به جايگاهي رسونده كه اسمش يكي از القاب مورد آرزوي هر مرد تحصيل كرده است. يادآوري خاطرات آن روز ها براي هر دوي ما مهيج و زيبا ست و جالب تر از اون اينكه من به احترام مادر در مجلس خواستگاري حاضر شدم ولي نفهميدم چي شد كه يك مرتبه خودم رو پاي سفره عقد ديدم. معيارهاي من با همسري كه انتخاب كردم كلي از هم فاصله داشت ولي بعدها فهميدم سرشت زيبا تنها چيزيي كه ميشه يك عمر باهاش بود و لذت برد. وقتي با همسرم قدم مي زنم به خودم مي بالم كه همسري مثل اون دارم و وقتي نيست چنان بي تاب مي شم كه انگار چيزي از وجودم گم شده. اين حالتها رو در وجود اون بالعينه نسبت به خودم مي بينم وامروز كه در حال جمع بندي يازده سال زندگي زناشويي پر فراز و نشيب خودم هستم به يك جمله مي رسم و اون اينكه بهترين همسر دنيا رو دارم و هر گز هيچ كس نمي تونه جاي اون را تو قلبم پر كنه.خدا را شكر مي كنم كه به انتخاب مادر پيرم احترام گذاشتم چون چيزي رو ديد كه من هر گز نمي تونستم ببينم. خدا رو شكر مي كنم كه امروز در كنار اون به آرامش مي رسم . خدا را شكر مي كنم كه بعد از يازده سال هنوز براي ديدن يكديگر بي تاب مي شويم. خدا را شكر مي كنم وقتي با هم هستيم ممكن نيست تحت هيچ شرايطي بدون يكديگر پاي ميز غذا حاضر شويم. خدا را شكر مي كنم هر بار كه به خانه مي آيم كسي با لبخندي شيرين در را برايم باز مي كند و كيفم را مي گيرد و بر گونه هايم بوسه مي دهد. خدا را شكر مي كنم كه بعد از يازده سال اصول اوليه زندگي ما يعني نبود اجبار و تحمل همچنان باقي است و براي رفتار هيچ اجباري جز عشق نداريم. و در آخر خدا را براي تمام نعماتش شكر مي كنم و از او مي خواهم جدايي را از من شروع كند كه من تحمل عكس آن را ندارم

No comments: