Monday

محرم



اين روزها وارد ايامي مي شويم كه در آن عشق به درگاه الهي از طرف يكي از بزرگانش به حد اعلا مي رسد و مفهوم فنا شدن براي خدا را به بهترين شكل به عرصه نمايش مي گذارد. سالهاست كه در اين روزها به ياد آن بزرگان و عاشقان مراسم مي گيريم و- خرج مي كنيم تا هر كدام به نحوي ارادت خود را به آن خاندان مورد توجه الهي نشان داده باشيم. بچه كه بودم عشقم حضور در مجالس زنجير زني بود – نمي دانستم براي چه ولي آن را دوست داشتم – مادر برايم زنجير كوچكي خريده بود و مرا به مراسم مي برد و اخر صف بطوري كه ديده شوم مرا قرار مي داد تا من هم زنجيري زده باشم – من حواسم به مادر بود كه نكند گمش كنم – او نيز به من اشاره مي كرد كه نگران نباش در كنار من هست – يادش بخير

عاشورا كه پخت و پز نمي شد – مادر كلي غذا مي پخت و خانه ما گوش تا گوش پر مي شد از مهماناني كه از عزاداري برگشته بودند – غذاي مادر فسنجان بود – مرغ سرخ كرده – من و برادر و خواهرانم و ساير دوستاني كه عشق داشتند مدام سرويس مي داديم و آخر ش هم اگر نوبت به مامي رسيد شايد ظرفي هم مي شستيم – يادش بخير خان دايي را خدا رحمتش كند - عاشورا هر كجاي اين مرزو بوم بود بايد خودش را مي رساند به خانه ما – مادرم چه انرژي داشت – زن دايي هم اگه مي رسيد مي آمد و به مامان كمك مي كرد- چه حالي داشت –اما ديگر از آن روزها خبري نيست – مامان كه حسابي پير شده – دايي جان هم كه خدا رحمتش كنه گلي بود – اين روزها همه چيز در حال تغيير و تحوله – مراسم عزاداري شكل ديگه اي پيدا كرده اند– خرج كردن ها تغيير شكل وماهيت داده اند– مرثيه ها تغيير محتوا داده اند – تازگي ها هم كه نيروي انتظامي دستور العمل و قانون گذاشته – راستي اگه زمان اون خدا بيامرز بود و نيروي پليس وقت دستورالعمل مي داد اي واي مصيباتها نمي شد كه دارن عاشورا رو محو مي كنند

شنبه 14دي ماه 1387

No comments: