Sunday

صداي باران

صداي باران


از پشت پنجره صدايي به گوش مي رسد
صداي تق تقي كه مرا مي خواند
صداي باران
چه زيبا غبا ر را مي شويد
صدايم مي كند تا من غبارهاي شسته را ببينم
صدايي كه نگاهم را به آسمان مي كشاند
چه حس زيبايي به من مي دهد
حس شستن-شستن فكر

كذاشتن غبارها در آب
مي خواهم آسوده شوم
غبار ها را بايد گذاشت
براي لحظه اي
بايد آسوده بود