راز و نياز با خدا
پس از آن غروب رفتن
گمشدن درون امواج
شكل موج است باور من
پس از آن صداي پايي
كه دهد نداي بودن
شده ذهن و باور من
من خسته مانده از راه
همه روز كنار رودم
چشمها سوار امواج
به اميد آنكه موجي
برساند لطف ما را
چه غروب دلگيري است
شب و شب همه جهان را
كه نبينمش خدايا
شب عاشقان ره را
همه همتم بلند است
به سپيدي سحر گاه
كه پذيريم خدايا
تو نماز و سجده گاه را
اگر آن نسيم صبحت
نخورد به روي چهره
چه كنم با تن خسته
انتظار صبح فردا
اگر آن صبح نباشد
نرسم به روز فردا
اگر آن رود نباشد
به اميد موج دريا
چه كنم با تن خسته
انتظار باد دريا
تو خدايي و عزيزي
منم آن بنده تنها
كه هميشه چشم دارد
به دعاي خير فردا
به اميد آنكه بخشي
ز خزانه و زلطفت
من مسكين بينوا را