Wednesday

سه شنبه 16 بهمن ماه سال 86


راز و نياز با خدا

پس از آن غروب رفتن
گمشدن درون امواج
شكل موج است باور من

پس از آن صداي پايي
كه دهد نداي بودن
شده ذهن و باور من

من خسته مانده از راه
همه روز كنار رودم

چشمها سوار امواج
به اميد آنكه موجي
برساند لطف ما را

چه غروب دلگيري است
شب و شب همه جهان را
كه نبينمش خدايا
شب عاشقان ره را

همه همتم بلند است
به سپيدي سحر گاه
كه پذيريم خدايا
تو نماز و سجده گاه را

اگر آن نسيم صبحت
نخورد به روي چهره
چه كنم با تن خسته
انتظار صبح فردا

اگر آن صبح نباشد
نرسم به روز فردا

اگر آن رود نباشد
به اميد موج دريا

چه كنم با تن خسته
انتظار باد دريا

تو خدايي و عزيزي
منم آن بنده تنها
كه هميشه چشم دارد
به دعاي خير فردا

به اميد آنكه بخشي
ز خزانه و زلطفت
من مسكين بينوا را


يك شنبه 14 بهمن ماه سال 86


يازده سال قبل اين روزها برام روزهاي پر اضطرابي بود. يازده سال قبل مادرم دختري را بعنوان همسر انتخاب كرد كه امروز نه تنها همسر بلكه يكي از بهترين دوستان زندگي من شده- همسري كه نقش بسيار مهمي در زندگيم داشت و با صبر و تحمل خودش امروز من رو به جايگاهي رسونده كه اسمش يكي از القاب مورد آرزوي هر مرد تحصيل كرده است. يادآوري خاطرات آن روز ها براي هر دوي ما مهيج و زيبا ست و جالب تر از اون اينكه من به احترام مادر در مجلس خواستگاري حاضر شدم ولي نفهميدم چي شد كه يك مرتبه خودم رو پاي سفره عقد ديدم. معيارهاي من با همسري كه انتخاب كردم كلي از هم فاصله داشت ولي بعدها فهميدم سرشت زيبا تنها چيزيي كه ميشه يك عمر باهاش بود و لذت برد. وقتي با همسرم قدم مي زنم به خودم مي بالم كه همسري مثل اون دارم و وقتي نيست چنان بي تاب مي شم كه انگار چيزي از وجودم گم شده. اين حالتها رو در وجود اون بالعينه نسبت به خودم مي بينم وامروز كه در حال جمع بندي يازده سال زندگي زناشويي پر فراز و نشيب خودم هستم به يك جمله مي رسم و اون اينكه بهترين همسر دنيا رو دارم و هر گز هيچ كس نمي تونه جاي اون را تو قلبم پر كنه.خدا را شكر مي كنم كه به انتخاب مادر پيرم احترام گذاشتم چون چيزي رو ديد كه من هر گز نمي تونستم ببينم. خدا رو شكر مي كنم كه امروز در كنار اون به آرامش مي رسم . خدا را شكر مي كنم كه بعد از يازده سال هنوز براي ديدن يكديگر بي تاب مي شويم. خدا را شكر مي كنم وقتي با هم هستيم ممكن نيست تحت هيچ شرايطي بدون يكديگر پاي ميز غذا حاضر شويم. خدا را شكر مي كنم هر بار كه به خانه مي آيم كسي با لبخندي شيرين در را برايم باز مي كند و كيفم را مي گيرد و بر گونه هايم بوسه مي دهد. خدا را شكر مي كنم كه بعد از يازده سال اصول اوليه زندگي ما يعني نبود اجبار و تحمل همچنان باقي است و براي رفتار هيچ اجباري جز عشق نداريم. و در آخر خدا را براي تمام نعماتش شكر مي كنم و از او مي خواهم جدايي را از من شروع كند كه من تحمل عكس آن را ندارم

Saturday

جمعه 12 بهمن ماه سال 86


چشمانت رو بستي و رفتي

من امروز نمي دانم كه هواي خانه مان چقدر سرد است
من امروز نمي بينم كه چشمان زيباي تو خواب است
من امروز در كنار بستر رودم
رودي كه تنهايي مرا به شادابي وجود تو پيوند مي زند
من رود را مي بينم و وصال تو
چرا كه وصل تو اصل است و هر آنچه در پيرامونم
خاموشي است
من نشاط را در آن وصل جستجو كردم
عشق را به اميد گشودن چشمانت
از آن لحظه كه بستي و رفتي
از آن لحظه كه رود را نشانه راهم كردي
و از آن لحظه كه لحظه ها را شناختم
نوازش كردم و در گوشه قلبم همخانه ام ساختم
من چشمانم خيره به ته رود مانده است
مي جويد و مي رود
ودر اين رفتن
شوقي
و هم خانه اين شوق تشويشي است
نپرس !!!!ه
نمي دانم چرا
ولي هم خانه اي است از روي ناچاري
شايد نيايي
شايد بيايي و نبينمت
شايد بيايي ونشناسمت
اين تشويش من است
نگو كه اشتباه ست
من به آن خو كرده ام