امروز صحبت مادر سهراب اعرابی را تو شورای شهر دیدم دلم خیلی گرفت این لالایی رو برای تمام جوانان خفته در خون نوشتم تا کوچکترها یادشون بمونه:
لا لای لای لای لا لای
لای لای عزیزم
شب اومد پشت شیشه باز عزیزم
خورشید خانم کنار کوه اسیره
بیدار شی تا بیاد پیشت عزیزم
چشات رو تو نبستی تا بخوابی !
چشات رو بسته اند لای لای عزیزم
ببند چشمای زیبات و نبینی
می دونم عاشق نوری عزیزم
تو گفتی می سوزه چشمات و بستی
میدونم دود و خاکه ناجوانمرداست عزیزم
تو بستی چشمت و خورشید تو قلبت
همونجا روشنی می ده عزیزم
لا لای لای لای لا لای
لای لای عزیزم
نکنه تاریکی ترسی بیاره
تو چشمات تخم ترس و جا بذاره
اونا که دود و خاک ریختن تو ابرا
اونا که چشمات و بستن با مشتا
یه روز خورشید میاد باد و میاره
کنار رودخانه بارون میباره
یه روز بادی میاد از اشک من جمع
کنار بارونا سیلی میاره
با سیل بارون و اشکای مادر
خدا گرد و غبار رو بند میاره
آره جون و عزیز و عشق مادر
بابات حتما میاد اون وقت پیشت
به ما میگه که خورشید پای دیواره
لا لای لای لای لا لای
لای لای عزیزم