Friday

به یاد ندا و سهراب و تمام خفتگان حقیقت





امروز صحبت مادر سهراب اعرابی را تو شورای شهر دیدم دلم خیلی گرفت این لالایی رو برای تمام جوانان خفته در خون نوشتم تا کوچکترها یادشون بمونه:


لا لای لای لای لا لای

لای لای عزیزم

شب اومد پشت شیشه باز عزیزم

خورشید خانم کنار کوه اسیره

بیدار شی تا بیاد پیشت عزیزم

چشات رو تو نبستی تا بخوابی !

چشات رو بسته اند لای لای عزیزم

ببند چشمای زیبات و نبینی

می دونم عاشق نوری عزیزم

تو گفتی می سوزه چشمات و بستی

میدونم دود و خاکه ناجوانمرداست عزیزم

تو بستی چشمت و خورشید تو قلبت

همونجا روشنی می ده عزیزم

لا لای لای لای لا لای

لای لای عزیزم

نکنه تاریکی ترسی بیاره

تو چشمات تخم ترس و جا بذاره

اونا که دود و خاک ریختن تو ابرا

اونا که چشمات و بستن با مشتا

یه روز خورشید میاد باد و میاره

کنار رودخانه بارون میباره

یه روز بادی میاد از اشک من جمع

کنار بارونا سیلی میاره

با سیل بارون و اشکای مادر

خدا گرد و غبار رو بند میاره

آره جون و عزیز و عشق مادر

بابات حتما میاد اون وقت پیشت

به ما میگه که خورشید پای دیواره

لا لای لای لای لا لای

لای لای عزیزم

Wednesday

انتخابات قهوه ای



انتخابات که تمام شد سعی کردم بنویسم ولی اصلا نشد

هر بار که دست به کیبورد بردم تا مطلبی را بنویسم دلم نیومد

همیشه بغض داشتم از این همه خاری که بر زمین ریخته شده

.........

تصویر جوانانی که قبل از انتخاب با هیجان فراوان تلاش کردند تا تغییر رو به کشور هدیه دهند و بعد از آن تصویر در هم جوانانی که در خون خود غلطیدند

اسم این روزها را گذاشتم روزهای قهوه ای

روزهایی که در آن سبزی ها از بین رفت و در آن تنها چوب باقی ماند

ساقه ها شکسته شد

و برگها را بی آن که زرد شوند دیوانه ای با چوب دستی داس گونه اش با ضرباتی محکم بر زمین ریخت

از دور دیدم کفتاری زوزه می زد که پاییز رسیده است

شغالی دیدم که بر گرد لانه کبوتری می گشت

زاغی را دیدم که جنازه گنجشکی را به منقار می کشید

شیری غرشی کشید

از خواب بیدار شد

..

..

امروز مام وطن قهوه ای قهوه ای است

بر سر در خانه ها در کنار هر پرچم سبزی یک پرچم سیاه نشانده اند

امروز کوس رسوایی را در خیابانها بی مهابا به صدا در آورده اند

امروز کودک خردسال من در انتظار صدای باد ی است که زنده می کند

نفس می دهد

درختی را به ناگه برگ ریزانش کرده اند

او به سبزی نگاهش دو باره سبز خواهد ساخت

..

..

من امروز برای آنان که ندا وار رفته اند

برای آنان که سهراب وار شهید شده اند

برای آنانکه که در بندی به اسارت کشیده شده اند

دوباره خواهم نوشت

من می نویسم برای آزادی

برای وطن

برای دخترم