Friday
آغاز حمله به خاتمي و بوي توطئه
Posted by محمد at 12:25 AM 0 comments
Wednesday
سقوط ايران
Posted by محمد at 9:13 PM 0 comments
Labels: جامعه
Thursday
شنبه 31 فروردين ماه سال 87
سلام دختر عزيزم- ميدانم در راهي – از مسير طولاني مي آيي – من و مادرت نيز به تنهايي اين مسير را طي كرده ايم- سالها قبل پيش از آنكه كسي بداند. براي آمدن تو من ومادرت خيلي تعمق كرديم – مسايل مختلفي را ارزيابي نموديم – سعي كرديم همه چيز ميزان و درست باشد . ولي متاسفانه نشد. چيزهايي هست كه دست ما نيست و ما همچون قطره اي متاثر از جريان در حركتيم.
دخترعزيزم – روزها با خود راه مي روم و در دل باتو صحبت مي كنم . آرزويم اين بود كه روزي تو بيايي و وقتي كه شنيدم مسافر من تويي من و مادرت اشك شوق از چشمانمان سرازير شد . هر كه ما را ديد خنديد و به اين كه آرزوي دختر بودن مسافرمان را داشتيم متعجب ، ولي ما تورا برگزيديم و خدا نيز به ما لطف داشت و به گزينش ما احترام گذاشت.
تو آماده مي شوي تا در دنيايي پا بگذاري كه در آن مرزها تعيين كننده رفتارها ست. اينجا ايران است و تو بايد دراينجا زندگي كني. دين تو اسلام است و به اصطلاح تو مسلمان زاده اي .
دخترم پدرت مي ترسد. مي ترسد، وقتي كه محروميت زنان جامعه را مي بيند. مي ترسد وقتي مي بيند تو بايد اسير افكار موهن و افراطي كساني باشي كه جز محروميت چيز ديگري برايت ندارند. مي ترسد كه آرزوهاي جوانيت مثل ساير دختران نشكفته از سرما پرپر شود. ناراحت است وقتي كه در گرماي تابستان در خيابان راه مي رود و ناراحت تر از آن وقتي كه به استخر ميرود و مي بيند كه قادربه شنا كردن در كنارتو نيست.
تو آرزوي ساليان دور و نزديك پدر ومادرت هستي و اينها را مي نويسم كه بگويم چقدر دوستت دارم.
دخترم مرا مقصر اين تبعيض ندان. دين را مقصراين تبعيض ندان.
دخترم سعي مي كنم تو را با افكار والا پرورش دهم كه به زن بودنت افتخار كني. زن بودن افتخاري است كه مرد بودن نيست. اينرا پدرت از ته دلش مي گويد. نمي گويم فمنيست ! نه هرگز نمي گويم زيرا اين تفكر منشاء افراط مردانه و زنانه است. مي گويم انسان باش . اسمت را برگرفته از اسامي زنان كشورت ايران گزيده ايم چرا كه به ايراني بودنت افتخار كني و بداني كه زنان ايران زمين چون شيرايستاده اند.
دخترم پدرت كشورش را دوست دارد و وطن پرستي را ركن اعتقاداتش قرار داده. عزيزكم من دين را انتصابي نپذيرفته ام بلكه اكتساب نموده ام و اميدوارم تو نيز دين را اكتساب نمايي. دين ما دين عشق است و زيبايي و زن مظهر عطوفت و عشق. كساني كه با استفاده از دين به زن ظلم مي كنند در اصل به مظهر عشق الهي ظلم مي كنند و قطعا خدا وند آگاه به اين ظلمي است كه آنان مي كنند.
دختر زيباي من – پدر دوستت دارد چون تو را مظهر لطف الهي مي داند – دوستت دارد چون تو را بزرگترين نعمت زندگيش مي داند كه بر آن شكري لازم گرديده است.
وقتي كه در خيابان راه مي روم و دختراني كه تو روزي به سن آنها خواهي رسيد را مي بينم – وقتي اضطراب آنها را در نبايدهاي درست و غلط جامعه مي بينم دلم نا خدا گاه نگرانت مي شود. مي ترسم كه تو تحملت كم باشد و مرا مقصر بخواني.
به هر حال خدايي كه تو را به من داد تو را بيشتر از من دوست دارد و مراقب تو خواهد بود ولي چه كنم كه من يك بشرم – يك پدر و مثل همه پدران نگران تو.
Posted by محمد at 2:42 AM 0 comments
Labels: كودكم
چهار شنبه 28 فروردين ماه سال 87
اي ساربان آهسته ران
از غافله جا مانده ام
گر برنگردي سوي من
حيران و نالان مانده ام
برگرد و اين دستم بگير
شب در كمينم مانده است
اين رهزنان غافله
چون گرگ در پشت من اند
ترسم از اين تنهاييم
اميد به راهت بسته ام
اي ساربان آهسته ران
تنها اميد راهمي
شايد ز دست رهزنان
باز به كاروان مي رسم
Posted by محمد at 2:40 AM 0 comments
Labels: هو يا علي
يك شنبه 25 فروردين سال 87
آغوشي كه هيچ دوستي بي نياز نمي گشايد
.
.
.
در اين چند روزي كه از پايان تعطيلات عيد مي گذرد چند بار به كوه رفتم. متاسفانه شاهد بي مهري فراوان انسانهاي به ظاهر متمدني شدم كه جز آلودگي تفكر ديگري ندارند. در چشمه آب زندگاني دوستان مترقي با چنان اشتياقي آب را از نعمت زباله هاي خويش به فيض رسانده اند كه از انسان بودن خود در برابر كوه شرمنگين گشتم و در مسير كوه هاي تالش نيز تا جايي كه اين زباله سازها قادر به رفتن بودند زباله هاي غير قابل بازيافت بود كه در مسير مشاهده مي شد. در مسير كلاردشت از جنگلهاي عباس آباد وضع وخيم تر بود و در ارتفاعات قلعه رودخان شرم آورتر. تصميم به پاكسازي گرفتيم و از خير كوه پيمايي گذشتيم. در مسير وقتي به پايين رسيديم با پوزخندهاي انسانهايي مترقي مواجه شديم كه براي من جز شرمندگي بيشتر از كوه و طبيعت چيز ديگري بر جاي نگذاشت. كوه - بيابان و جنگل دوستان بي مدعاي ما هستند با آلوده سازي آن در اصل خود را آلوده ساخته ايم- قدر آن را تا زماني كه هست بدانيم و از آن همچو خانه خود مراقبت و محافظت كنيم. با آنان دوستي كنيد تا ببينيد چه دوستان صبوري اند
Posted by محمد at 2:39 AM 0 comments
Labels: طبيعت
يك شنبه 18 فروردين ماه سال 87
شكر مي كنم كه تو را به من برگرداند
باران مي آمد
جاده خيس بود. و من تنها در پيچ و خم كوه بالا مي رفتم
مسير را نمي ديدم
درختان و سبزي را نمي ديدم
تنها همراهم صدايي بود كه مرا از ته دل مي خواند
نا اميد از تمام تلاشهايي كه براي نجاتش كرده بودم
با خود مي انديشيدم كه اگر نباشد؟!
اگر قرار به رفتنش باشد
چگونه تحمل كنم
10 سال از ازدواجمان مي گذشت و او همه چيز من بود
در پيچ و خم كوه اعترافي مي كنم بر بالاي تخته سنگي ايستادم
فكري به سرم زد ... نه....
نه ! اينكاره نيستم
خيس شده بودم
نااميد و بدنبال دليل
به قله رسيدم كسي نبود
فرياد زدم خداااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا
صدايم را نمي شنوي
مرا قبل از او راحت كن
يك سال است كه عذاب مي دهي چرا
گريه امانم نمي داد خيسي صورت با قطرات باران موجي ساخت
هر آنچه مي توانستم بگويم در آن تنهايي گفتم
و از او كه تنها اميدم بود تقاضاي نجات همسرم را كردم
به ويلايمان برگشتم
حالش بدترشده بود
از شدت خونريزي چهره اش سفيد شده بود
سخنان ديگران شمشير وار بر پيكرم مي نشست
هر كس چيزي گفت- زخمي زد و تكه اي از قلبم را بريد و زير پا له كرد
به امام رضا پناه بردم
و همسرم را با او به خدا سپردم
آخرين جراحي او شروع شد
قلبم نمي زد
نفسم بند آمده بود
...................
...............
امروز يك سال ازآن واقعه شوم مي گذرد
واز خداوند بخاطر برگشت دو باره همسرم سپاسگزارم
از او كه صدايم را شنيد
از آسمان كه با من گريه كرد
از كوه كه صدايم را منعكس كرد
و از امام رضا كه حلقه ام را محكم
هيچكس تصور دردها و زخمهاي مرا نخواهد كرد
در اين دوران اقوام همه مرا تنها گذاشتند
صدايم را گوش نكردند
آب در ليوانم نريختند تا جگر سوخته ام نفس بكشد
در اين دوران تنها دوستانم گيتي – سيمين-پروين و شكيبا همراهم بودند
بارها و بارها نا اميد شدم
ولي باز خدارا شكر مي كنم كه اين امتحانش را به پايان رساندم
خدا را شكر مي كنم كه مرابا داغ عشقم نسوزاند
خدا را شكر مي كنم كه چون او خدايي دارم
او را شكر مي كنم كه چشمانم گشود
و شاكرم بخاطر صبري كه به من عطا كردPosted by محمد at 2:38 AM 0 comments
Labels: همسرم
سه شنبه 13 فروردين ماه سال 87
خلقت زن
از هنگامي كه خداوند مشغول خلق كردن زن بود، شش روز مي گذشت. فرشته اي ظاهر شد و عرض كرد: خداوندا چرا اين همه وقت صرف اين يكي مي فرماييد؟ خداوند پاسخ داد : دستور كار اورا ديده اي؟
او بايد كاملا قابل شستشو باشد ولي پلاستيكي نباشد
بايد دويست قطعه متحرك داشته باشد ، كه همگي قابل جايگزيني باشند.
بايد بتواند بانوشيدن قهوه تلخ بدون شكر و غذاي شب مانده كار كند .
بايد دامني داشته باشد كه هم زمان دو بچه را در خود جاي دهد و وقتي بلند شد ناپديد شود.
بوسه اي داشته باشد كه بتواند همه دردها را ، از زانوي خراشيده گرفته تا قلب شكسته ، درمان كند.
شش جفت دست داشته باشد.
فرشته از شنيدن اين همه مبهوت شد.گفت: شش جفت دست ؟ امكان ندارد !
خداوند پاسخ داد: فقط دستها نيستند ، بايد سه جفت چشم هم داشته باشد.
فرشته سري تكان داد و گفت : اين مي شود الگوي متعارف براي آنها.
خداوند سري تكان داد و گفت : بله.
يك جفت براي وقتي كه از بچه هايش مي پرسد كه چكارمي كنيد، از پشت درهاي بسته هم بتواند ببيندشان.
يك جفت بايد پشت سرش داشته باشد تا آنچه را كه لازم هست بفهمد.
و جفت سوم همينجا روي صورتش است تا وقتي به بچه خطا كارش نگاه مي كند، بتواند بدون كلام به او بگويد كه او را مي فهمد و هنوز دوستش دارد.
فرشته سعي كرد جلوي خدا را بگيرد.
اين همه كار براي يك روز خيلي زياد است. باشد فردا تمامش بفرماييد.
خداوند فرمود : نمي شود !
چيزي نمانده تا خلق اين مخلوقي كه اين همه به من نزديك است را تمام كنم.
از اين پس مي تواند به هنگام بيماري، خود را درمان كند، يك خانواده را با يك قرص نان سير كند،و يك بچه پنج ساله را وادار به گرفتن دوش كند.
فرشته نزديك شد و به زن دست زد.
اما اي خداوند او را خيلي نرم آفريدي!
بله نرم است، او را سخت هم آفريده ام، تصورش را هم نمي تواني بكني كه تا چه حد مي تواند تحمل كند و زحمت بكشد.
فرشته پرسيد: فكر هم مي تواند بكند ؟
خداوند پاسخ داد : نه تنها فكر مي تواند بكند بلكه قوه استدلال و مذاكره هم دارد.
آنگاه فرشته متوجه چيزي شد و به گونه زن دست زد!
اي واي مثل اين كه اين نمونه نشتي دارد! به شما گفتم كه در اين گونه زيادي مواد مصرف كرده ايد!
خداوند گفت : اين نشتي نيست! اشك است.
فرشته پرسيد : اشك ديگر چيست؟
خداوند فرمود : اشك وسيله اي است براي ابراز شادي، اندوه،درد،نااميدي ، تنهايي،سوگ و غرورش!
فرشته متاثرشد،
شما نابغه اي خداوند! شما فكر همه چيز را كرده اي چون زنها واقعا حيرت انگيزند.
زن ها قدرتي دارند كه مردها را متحير مي كنند.
همواره بچه ها را به دندان مي كشند.
سختي ها را بهتر تحمل مي كنند.
بار زندگي را بدوش مي كشند.
شادي و لذت و عشق در فضاي خانه مي پراكنند.
وقتي مي خواهند جيغ بزنند ، با لبخند مي زنند.
وقتي مي خواهند گريه كنند، آواز مي خوانند.
وقتي خوشحالند گريه مي كنند.
وقتي عصباني اند خنده مي كنند.
براي آنچه باور دارند مي جنگند.
در مقابل بي عدالتي مي ايستند.
و وقتي مطمئن اند كه راه حل ديگري وجود دارد، نه نمي پذيرند.
بدون كفش نو سر مي كنند تا بچه هايشان كفش نو بپوشند.
براي همراهي يك دوست مضطرب با او به پزشك مي روند.
بدون قيد و شرط دوست مي دارند.
وقتي بچه هايشان به موفقيتي دست پيدا مي كنند گريه مي كنند و وقتي دوستانشان پاداش مي گيرند ، مي خندند.
در مرگ يك دوست دلشان مي شكند.
در از دست دادن يكي از اعضاء خانواده اندوهگين مي شوند. با اين حال وقتي مي بينند همه از پا افتاده اند ، قو ي و پا بر جا مي مانند.
آنها مي رانند، مي پرند،راه مي روند، مي دوند تا به نشانتان دهد چقدر برايش مهم هستيد.
قلب زن است كه جهان را به چرخش در مي آورد.
زن ها در هر اندازه و شكل و رنگي موجودند و مي دانند كه بغل كردن و بوسيدن مي تواند هر دل شكسته اي را التيام بخشد.
زن ها چيزهاي زيادي براي گفتن و بخشدن دارند.
خداوند گفت : اين مخلوق عظيم فقط يك عيب داد!
فرشته پرسيد : چه عيبي ؟
Posted by محمد at 2:37 AM 0 comments
Labels: داستانك
دوشنبه 27 اسفند ماه سال 86
اين موضوع مرا بيشتر از هر چيز ديگري نگران مي كند كه من به خواسته دشمن هويتم پاسخ مثبت داده ام يا خير؟
Posted by محمد at 2:36 AM 0 comments
Labels: جامعه
شنبه 25 اسفند سال 86
مدتي است چمدان در دست دارم ، كولي وار از شهري به شهري مي روم ، با مردمان و نيازهايشان سخن مي گويم ، مدتي است لبخندهاي تلخي را مي بينم كه از تمناي نياز بدرقه راهم مي شود - دستهايم خالي است. جواني كه همراه مسيرم مي شود تا تنها نباشم - داستانهايي كه بوي نياز مي دهد و آرزوهايي كه ...- مدتي است كه شبها خوابم نمي برد ، چه كنم ؟ چه مي توانم كنم ؟
مي خواهم به بلنداي كوهي بروم
ابر را از نزديك حس كنم
در آغوشش گيرم
قطره اش را لمس كنم
خيس شوم
.
.
مي خواهم باران را ببينم
نمناكي آن را پيش از ريزش حس كنم
مي خواهم خيس شوم
ذهنم نمناك شود
و در اين نمناكي به آرامش برسم
ابر را در آغوش بگيرم
به سفر بروم
به دور دست زمين
در آنجا كه خشكي نيست
آب است
همه چيز روشن است و ذلال
.
.
مي خواهم كنج خيالم آسوده باشد
خيالي نمناك
نيانديشد
نبيند
حس نكند
شايد
درآنجا دردي نباشد
گريه اي- اشكي - منتي
.
.
.
Posted by محمد at 2:35 AM 0 comments
Labels: جامعه
شنبه 11 اسفند ماه سال 86
Posted by محمد at 2:34 AM 0 comments
Labels: هو يا علي
دوشنبه 6 اسفند ماه سال 86
Posted by محمد at 2:33 AM 0 comments
Labels: جامعه
شنبه 4 اسفند ماه سال 86
Posted by محمد at 2:29 AM 0 comments
Labels: جامعه
دوشنبه 29 بهمن ماه سال 86
بنده عشقم و - عشقم آرزوست
...
...
آنجا كه سر بر خاك طاعت مي گذاري
آنگه كه تسليم اراده يار مي شوي
طلب كرده اي جان من به طلب رسيده اي
آنجا كه مركب ره را مي گزيني
آنگه كه بر مركب رهرو سوار مي شوي
مسافري جان من ولي به مقصد نرسيده اي
آنجا كه به ساحل نگاه مي كني
آنگه كه به دريا فرو مي روي
غواص حقيقتي جان من ولي به حقيقت نرسيده اي
خدايا مرواريد حقيقت را چگونه غواصي كنيم
چگونه به آب فرو شويم
چگونه مني كه اسير دنياست
مني كه تنها صداي درونش پيداست
درون آبي شود كه شرطش گذشتن از دنياست
چگونه به آب فروشويم
وقتي كه اشك كودك نماز از هوشم مي برد
ناله همسر حس حركتم مي كشد
دعاي مادر وسوسه ام مي كند
چگونه به آب فرو شوم
وقتي كه ابليس دنيا به نيازي مرا مي كشاند
چگونه به آب فرو شوم
..
..
..
طلبت كرده ام طلبيدي مرا
مركبم دادي با توشه اي فراوان
همرهي
پيري كه آموزشم دهد
دوستاني كه مشوق رهم باشند
..
..
خدايا در اين مسير ناهموار
دراين درياي طوفاني
تنهايم مگذار
تنهايم مگذار - مرا به خودم وا مگذار
Posted by محمد at 2:28 AM 0 comments
Labels: عشق
شنبه 27 بهمن ماه سال 86
مادراني كه نگران فرزاندان خودند
چندي پيش در يكي از وبلاگها خاطرات يك مادر رو مي خوندم كه در خصوص بازداشت دخترش توسط نيروهاي ارشاد بدليل پوشيدن چكمه بلند در يكي از كافي شاپهاي تهران نوشته و اعتراضي داشت به نحوه برخورد و چگونگي دلسردي جوانان- اين مسئله براي من چيز جديدي نبود هر چند كه متاثر شدم ولي يك كامنتي از يكي از برادران هم مسلك نيروي انتظامي براي ايشون گذاشته شده بود كه اعصابم رو بهم ريخت ايشان در لباس يك مسلمان واقعي نوشتند كه اين مادر به جاي اعتراض بايد به فكر تربيت فرزندش باشد كه در حال انحراف و مادر ي كه نمي تونه جلوي اين انحراف رو بگيره ........ اگه بنويسم شما هم عصبي مي شين. لازم دونستم مطالبي رو در خصوص پوشش غربي خدمت اين برادر و برادران و خواهران عزيز هم فكرشون ارايه كنم ---- كت و شلوار يك نمونه غربي است - پيراهن يقه دار و سه سانت يك نمونه غربي است - مانتو كه اصلا يك نمونه اصل غربي يعني فرانسوي است - شلوار .... اي بابا چيزهاي ديگه اي رو بايد نام ببرم كه خيلي زشت مي شه و به مبارزين بر مي خوره
نتيجه اخلاقي ---- جهت مبارزه با فرهنگ غرب لطفا مردم ايران هيچي نپوشندو پوششهاي اسلامي اگه پيدا كردين بپوشن بيان بيرون
اي بابا بنده خدا نيروهاي انتظامي بايد چي بپوشند - اي داد بيداد اسلحه هم كه ....چيزي نگو بايد سانسور كني.يادم نبود كه خط قرمز داريم و نبايد فكر امون بگيم
Posted by محمد at 2:27 AM 0 comments
Labels: جامعه
سه شنبه 23 بهمن ماه 1386
امروز توي ماشين يك مصاحبه پخش مي شد كه در اون خبر از نشاط مردم براي شركت در انتخابات و حضور تمام سليقه ها صحبت مي كرد از عصبانيت نفهميدم كي بود ولي تو انتخاباتي كه يك جناح همه ابزارها رو داره - از قبل تبليغات وسيع مي كنه چون تمام رسانه ها رو داره - از قبل رقباي خودش رو انتخاب مي كنه چون مفسر قانون داره -و بالاتر از همه تعداد آراء هر صندوق رو هم مشخص مي كنه چون شمارشگر آراء داره حضور پر شور و اشتياق مردم چه معني مي ده. تو انتخاباتي كه نوه رهبر فقيد خودشون رو كه همه سنگ رفتار و حرفهاش رو به سينه مي زنند رد صلاحيت مي كنند چون يك بار در جايي چيزي بر عليه اونها گفته و بالاتر از همه به نوه امامشون يعني سيد حسن خميني بدليل اعتراض به بدي رفتار زشت انتخاباتي توهين علني مي كنن به نظر شما شور انتخاباتي چه معني داره. يكي نيست به اينها بگه بابا بي خيال آزادي كه ازش يك ميدان باقي مونده - استقلال ازش يك تيمه فوتبال و جمهوري اسلامي هم يك خيابان انتخابات رو بردارين و همون كاري رو كه آقاي مصباح يزدي مي گه يعني حكومت اسلامي مثل عربستان رو فعال كنين تا تكليف اين ملت بد بخت هم روشن شه و كمتر سر كار بمونن .م
اميدوارم در شور و شوق انتخاباتي خللي ايجاد نكرده باشم
Posted by محمد at 2:01 AM 0 comments
Labels: جامعه