Thursday

يك شنبه 18 فروردين ماه سال 87


شكر مي كنم كه تو را به من برگرداند

باران مي آمد

جاده خيس بود. و من تنها در پيچ و خم كوه بالا مي رفتم

مسير را نمي ديدم

درختان و سبزي را نمي ديدم

تنها همراهم صدايي بود كه مرا از ته دل مي خواند

نا اميد از تمام تلاشهايي كه براي نجاتش كرده بودم

با خود مي انديشيدم كه اگر نباشد؟!

اگر قرار به رفتنش باشد

چگونه تحمل كنم

10 سال از ازدواجمان مي گذشت و او همه چيز من بود

در پيچ و خم كوه اعترافي مي كنم بر بالاي تخته سنگي ايستادم

فكري به سرم زد ... نه....

نه ! اينكاره نيستم

خيس شده بودم

نااميد و بدنبال دليل

به قله رسيدم كسي نبود

فرياد زدم خداااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا

صدايم را نمي شنوي

مرا قبل از او راحت كن

يك سال است كه عذاب مي دهي چرا

گريه امانم نمي داد خيسي صورت با قطرات باران موجي ساخت

هر آنچه مي توانستم بگويم در آن تنهايي گفتم

و از او كه تنها اميدم بود تقاضاي نجات همسرم را كردم

به ويلايمان برگشتم

حالش بدترشده بود

از شدت خونريزي چهره اش سفيد شده بود

سخنان ديگران شمشير وار بر پيكرم مي نشست

هر كس چيزي گفت- زخمي زد و تكه اي از قلبم را بريد و زير پا له كرد

به امام رضا پناه بردم

و همسرم را با او به خدا سپردم

آخرين جراحي او شروع شد

قلبم نمي زد

نفسم بند آمده بود

...................

...............

امروز يك سال ازآن واقعه شوم مي گذرد

واز خداوند بخاطر برگشت دو باره همسرم سپاسگزارم

از او كه صدايم را شنيد

از آسمان كه با من گريه كرد

از كوه كه صدايم را منعكس كرد

و از امام رضا كه حلقه ام را محكم

هيچكس تصور دردها و زخمهاي مرا نخواهد كرد

در اين دوران اقوام همه مرا تنها گذاشتند

صدايم را گوش نكردند

آب در ليوانم نريختند تا جگر سوخته ام نفس بكشد

در اين دوران تنها دوستانم گيتي سيمين-پروين و شكيبا همراهم بودند

بارها و بارها نا اميد شدم

ولي باز خدارا شكر مي كنم كه اين امتحانش را به پايان رساندم

خدا را شكر مي كنم كه مرابا داغ عشقم نسوزاند

خدا را شكر مي كنم كه چون او خدايي دارم

او را شكر مي كنم كه چشمانم گشود

و شاكرم بخاطر صبري كه به من عطا كرد


No comments: