سلام دختر عزيزم- ميدانم در راهي – از مسير طولاني مي آيي – من و مادرت نيز به تنهايي اين مسير را طي كرده ايم- سالها قبل پيش از آنكه كسي بداند. براي آمدن تو من ومادرت خيلي تعمق كرديم – مسايل مختلفي را ارزيابي نموديم – سعي كرديم همه چيز ميزان و درست باشد . ولي متاسفانه نشد. چيزهايي هست كه دست ما نيست و ما همچون قطره اي متاثر از جريان در حركتيم.
دخترعزيزم – روزها با خود راه مي روم و در دل باتو صحبت مي كنم . آرزويم اين بود كه روزي تو بيايي و وقتي كه شنيدم مسافر من تويي من و مادرت اشك شوق از چشمانمان سرازير شد . هر كه ما را ديد خنديد و به اين كه آرزوي دختر بودن مسافرمان را داشتيم متعجب ، ولي ما تورا برگزيديم و خدا نيز به ما لطف داشت و به گزينش ما احترام گذاشت.
تو آماده مي شوي تا در دنيايي پا بگذاري كه در آن مرزها تعيين كننده رفتارها ست. اينجا ايران است و تو بايد دراينجا زندگي كني. دين تو اسلام است و به اصطلاح تو مسلمان زاده اي .
دخترم پدرت مي ترسد. مي ترسد، وقتي كه محروميت زنان جامعه را مي بيند. مي ترسد وقتي مي بيند تو بايد اسير افكار موهن و افراطي كساني باشي كه جز محروميت چيز ديگري برايت ندارند. مي ترسد كه آرزوهاي جوانيت مثل ساير دختران نشكفته از سرما پرپر شود. ناراحت است وقتي كه در گرماي تابستان در خيابان راه مي رود و ناراحت تر از آن وقتي كه به استخر ميرود و مي بيند كه قادربه شنا كردن در كنارتو نيست.
تو آرزوي ساليان دور و نزديك پدر ومادرت هستي و اينها را مي نويسم كه بگويم چقدر دوستت دارم.
دخترم مرا مقصر اين تبعيض ندان. دين را مقصراين تبعيض ندان.
دخترم سعي مي كنم تو را با افكار والا پرورش دهم كه به زن بودنت افتخار كني. زن بودن افتخاري است كه مرد بودن نيست. اينرا پدرت از ته دلش مي گويد. نمي گويم فمنيست ! نه هرگز نمي گويم زيرا اين تفكر منشاء افراط مردانه و زنانه است. مي گويم انسان باش . اسمت را برگرفته از اسامي زنان كشورت ايران گزيده ايم چرا كه به ايراني بودنت افتخار كني و بداني كه زنان ايران زمين چون شيرايستاده اند.
دخترم پدرت كشورش را دوست دارد و وطن پرستي را ركن اعتقاداتش قرار داده. عزيزكم من دين را انتصابي نپذيرفته ام بلكه اكتساب نموده ام و اميدوارم تو نيز دين را اكتساب نمايي. دين ما دين عشق است و زيبايي و زن مظهر عطوفت و عشق. كساني كه با استفاده از دين به زن ظلم مي كنند در اصل به مظهر عشق الهي ظلم مي كنند و قطعا خدا وند آگاه به اين ظلمي است كه آنان مي كنند.
دختر زيباي من – پدر دوستت دارد چون تو را مظهر لطف الهي مي داند – دوستت دارد چون تو را بزرگترين نعمت زندگيش مي داند كه بر آن شكري لازم گرديده است.
وقتي كه در خيابان راه مي روم و دختراني كه تو روزي به سن آنها خواهي رسيد را مي بينم – وقتي اضطراب آنها را در نبايدهاي درست و غلط جامعه مي بينم دلم نا خدا گاه نگرانت مي شود. مي ترسم كه تو تحملت كم باشد و مرا مقصر بخواني.
به هر حال خدايي كه تو را به من داد تو را بيشتر از من دوست دارد و مراقب تو خواهد بود ولي چه كنم كه من يك بشرم – يك پدر و مثل همه پدران نگران تو.
No comments:
Post a Comment