Sunday

من مانده ام وتو


اينجا من مانده ام پشت يك ديوار
ديواري به پهناي صدا
پشت پنجره اي كه زيبائيش تكه آجرسرخي است
در كنار ديوار شيري است
كه گاهي باغبان ي آن را مي گشايد
شايد در ختي در آن سوي حياط باشد
دلم براي خيره گشتن به افق - به دريا - كوه و بيابان تنگ شده است
دلم براي سخن گفتن با تويي كه دوستت دارم تنگ شده است
پشت اين ديوار بسته - نفس هايم را كودكي است كه مي شمارد
حسرت آغوشي دارم كه مرا سخت و لطيف بفشارد
خنده ا ي از ته دل
اينروزها تنها همسايه ام تويي
با من آنگونه كه هستم حرف مي زني
دوستم داري
و در انتظار م نشسته اي
سنگي برايم خواهي ساخت
و آن را بر رويم همچو سايه باني قرار خواهي داد
مي داني كه از گرما آزرده ام
گويند كه خاك سرد است
و من چه خوشحالم كه تو مرا در آغوش خاك خواهي نهاد
تو تنها مونسم هستي آن سوي خاك با من صبوري كن
با من صبور باش
به تو باز خواهم گشت
يك شنبه 20 تير ماه سال 87

No comments: