ابري زيبا براي دخترم
صبح شده است
به آسمان نگاه كن
آن گوشه ابري تيره در كنار ابري روشن نشسته است
غباري از بالاي سر ما مي گذرد
ابر را ببين
چه زيباست
دخترم مي خندد
چه شيرين است ختده هاي معصومانه او
دستهايم را مي فشارد و به ابري كه به شكل خرگوشي بازي گوش است اشاره مي كند
تا به ابر نگاه مي كنم دختركم گريه مي كند - فرياد مي زند نه
آن طرف آسمان ابري به شكل گرگ در حال نزديك شدن است
دختركم گريه مي كند
باد ابرها را به هم مي رساند
چشمان دختركم پر از مرواريد غلطاني است كه براي مرگ خرگوش خيالش بر گونه هايش روان گشته است
آهسته در آغوشش مي گيرم
دستش را به دور گردنم حلقه مي زند - شانه هايم كم كم نمناك مي شود
به او مي گويم
بابايي - عزيزكم اون يك شكل خيالي بود
يك رويا
رويا ها مي آيند و مي روند
نبايد بخاطر آنها اينقدر گريان شوي
با صداي كودكانه و شيرينش مي گويد
پدر خرگوش من رويا نبود واقعيت بود تو آن را خيالي مي ديدي
اين حرف كودكم مرا به فكر برد
براستي در اين دنيا چه چيزي رويا است
چه چيزي واقعيت است
صبح شده است
به آسمان نگاه كن
آن گوشه ابري تيره در كنار ابري روشن نشسته است
غباري از بالاي سر ما مي گذرد
ابر را ببين
چه زيباست
دخترم مي خندد
چه شيرين است ختده هاي معصومانه او
دستهايم را مي فشارد و به ابري كه به شكل خرگوشي بازي گوش است اشاره مي كند
تا به ابر نگاه مي كنم دختركم گريه مي كند - فرياد مي زند نه
آن طرف آسمان ابري به شكل گرگ در حال نزديك شدن است
دختركم گريه مي كند
باد ابرها را به هم مي رساند
چشمان دختركم پر از مرواريد غلطاني است كه براي مرگ خرگوش خيالش بر گونه هايش روان گشته است
آهسته در آغوشش مي گيرم
دستش را به دور گردنم حلقه مي زند - شانه هايم كم كم نمناك مي شود
به او مي گويم
بابايي - عزيزكم اون يك شكل خيالي بود
يك رويا
رويا ها مي آيند و مي روند
نبايد بخاطر آنها اينقدر گريان شوي
با صداي كودكانه و شيرينش مي گويد
پدر خرگوش من رويا نبود واقعيت بود تو آن را خيالي مي ديدي
اين حرف كودكم مرا به فكر برد
براستي در اين دنيا چه چيزي رويا است
چه چيزي واقعيت است
1 comment:
Post a Comment