Sunday

يك شنبه 16 دي ماه 86

ياد مادرم

پشت پنجره نگاهي است
نگاهي كه مرا خيره مي بيند
پشت پنجره دستهايي است
مدام مرا مي خواند
خاطره اي - گذشته اي
به نظر شايد دور
اما به واقع خيلي نزديك


چه زيبا بود كودكي
كلاهي كه مادر با تمام محبتش
با غورلند و اخم بر سرم مي كرد
از ترس آنكه سرما نخورم
دستگشهايي كه به زور بر دستم مي كرد كه يخ نكنم
و شالي كه مدتها با زحمت بافته بود را بدور گردنم
چنان مي پيچيد كه هميشه داد مي زدم - مامان خفه شدم

چه زيبا بود كودكي
وقتي برف مي آمد چه خوشحال از تعطيلي مدارس بوديم
از صبح مدام به اخبار گوش مي داديم تا اعلام كنند تعطيل است

چه زيبا بود وقتي با خواهرم توي كوچه با برف دنبال هم مي دويديم
توي كوچه تنگ محله ما چه با صفا بودند همسايه ها
چقدرخوش بوديم

كنار كوچه ما كوچه ديگري بود تنگ تر و باريكتر
بچه بوديم آنجا براي ما خيلي بزرگ
قايم مي شديم تا يكي از بچه ها بيايد
يك مرتبه با گلوله هاي برفي به اوحمله مي كرديم
صداي دادش كه بلند مي شد
يك مرتبه مادر داد مي زد
محمد اين دفعه ديگه به بابت مي گم

چه روزهايي بود
تابستانو از شمال بابا كدو تنبل مي آورد
مامان تو روزهاي سرد بخصوص برفي
توي اون سرماي غروبا كدو مي پخت آخ چه كيفي داشت
من هميشه ته ديگ مي خواستم
چون خيلي خوش مزه بود

زمستوناي برفي وقتي شب مي شد به بهانه سرما پيش مامان مي خوابيدم
گردن مامان و بغل مي كردم و خجالت اينكه تو ديگه بزرگ شدي رو مي گذاشتم كنار
مامان با خنده مي گه چند بار هم از خواب بيدار ميشدم و چك مي كردم كه سر رختخواب خودم نرفته باشم

اين پنجره برفي وقتي بهش خيره مي شم
خوب من و به اون هوا مي بره
هوايي كه توش بوي محبت و عشق كودكيم نهفته

از برف خاطرات خوشي برام زنده مي شه
براي شما چطور
برف برام
بوي مادرم و گرمي بغلاش و مي ده
آخ چقدر دلم براش تنگ شده

برف برام صداي محمد مراقب باش سرما نخوري را زنده مي كنه
برف برام چشماي قشنگ مادرمو كه مي ترسيد مريض شم باز بيادم مي آره

برف توي يك كلام فقط مادر رو برام تداعي مي كنه

No comments: