Friday

جمعه 14 دي ماه سال 86

يا هو

چشمانم بسته بود
در تاريكي سايه هاي خيال پي نوري مي گشتم
در خيالم ابرها مي ريختند
در خيالم آسمان تنها مي شد
نوري نبود
قطره اشكي همچوباران چكيد

سكوت تصور تنهايي
نبود ستاره اي
نوري
ابري سفيد
چه تصور سختي

در بيداري ابري بود سياه
قطره اشكي تيره از آلودگيها
بايد اينجا بنشينم كه شايد برود
شايد اينبار پي آن همه اسرارسياه
نشستن نتوانم

بايد اينبار بروم
بايد اينبار به ابري برسم
بايد ايبنار سبك بار به مقصد برسم
بايد اينبار به يا هو برسم
كنج اين خانه به جز مرگ نيست
چه بهتر كه با هو به آن كنج برسم

No comments: