Wednesday

چهارشنبه 12 دي ماه سال 1386

سهراب
به سراغت آمدم
آهسته و بي صدا
در كناره هاي غروب راه مي رفتم
مراقب روز بودم
تنهايي شب را مي ديدم
من مي آمدم
نمي دانم كه چرا در اين كناره نه شب پيداست نه روز
نمي دانم
شايد از آن لحظه كه آهسته در بسترت خفتي كسي ديگر يافت نشد كه همچون خودت صدا بر آورد
سهراب

رود را ديدم گل آلود
به بالاي ده رفتم
در آن بالا كسي از زلالي آب حرفي نزد
همه آب را مي ديدند
كسي حرفي نمي زد
كسي از دل صحبت نمي كرد
كسي نبود كه سر چشمه را بشناسد
كسي نبود
شايد اين من بودم
تنها
حيران
دنبال چه مي گردم
آه سر چشمه را مي خواستم
سر چشمه كجاست
صدايي از دور مرا مي خواند
اين صدا چه آشناست
زمزمه زبيايي است
صداي دوستي است
دوستي كه مي شناسمش
آه سهراب

No comments: