Monday

جمعه 28 دي ماه سال 86

تنهايي تاسوعا

اي آسمان از تو شكيبايي و صبوري را آموخته ام
تو شاهد بيدار و هوشيار به مسلخ رفتن تمام عشقي
عشقي كه از سرمنشاء ظلال ايمان نشات گرفته

تو شاهد خاموش و آرامي
خشمت را چگونه فرو مي خوري

اين لطف تو
اشك و اندوهي است از تنهايي عشق
آيا ياري كننده اي هست كه مرا ياري كند

چه مي توانستي بكني
چه مي بايستي مي كردي

آنجا مسلخ گاه ايمان است
او كيست كه آرام و بي صدا به غروب چشمانت خيره گشته است
او كيست كه زمزمه اش به رفتن غروب چشمانت آرامش مي دهد

من كيستم
چرا بغض اينچنين گلويم را مي فشارد
چرا اشك در چشمانم خشكيده است

مي خواهم فرياد بزنم
صدايم در گلو مرده است

مي خواهم گريه كنم
اشك در چشمانم خشكيده است

باز اين چه شورش و چه محشر است
امروز غروب آسمان شاهد تنهايي تمام ايمان و عشق است

آسمان تو مهرت را دريغ نكن
چه خنده دار گفتم
او كه خود سر منشا عشق است و به مهر تو نيازي ندارد

من دوباره سكوت مي كنم
دوباره به كنج آشيانه خيال مي روم

No comments: